مفلوجلغتنامه دهخدامفلوج . [ م َ ] (ع ص ) آنکه اندام او از بیماری سست شده باشد، ج ، مفالیج . (مهذب الاسماء). فالج زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). گرفتار فالج . (ناظم الاطباء). مبتلا به بیماری فالج . ج ، مفالیج . (از اقرب الموارد). فالج گرفته . (بحر الجواهر). صاحب بیماری فالج . فالج زده
مفلجلغتنامه دهخدامفلج . [ م ُ ف َل ْ ل َ ] (ع ص ) امر مفلج ؛ کار نااستوار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). کار غیرمستقیم در جهت خود. (از اقرب الموارد). || دندان گشاده . (مهذب الاسماء): رجل مفلج ؛ مرد گشاده دندان پیشین . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد
مفالیجلغتنامه دهخدامفالیج . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مفلوج ، به معنی فالج زده . (آنندراج ). ج ِ مفلوج . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفلوج شود.
مفلوجکلغتنامه دهخدامفلوجک . [ م َ ج َ ] (ص مصغر) مصغر مفلوج . مفلوج خرد. مفلوج حقیر : از این مفلوجکی زین دود کندی از این مجهولکی بی دودمانی .انوری .
مفالیجلغتنامه دهخدامفالیج . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مفلوج ، به معنی فالج زده . (آنندراج ). ج ِ مفلوج . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفلوج شود.
مفلوجکلغتنامه دهخدامفلوجک . [ م َ ج َ ] (ص مصغر) مصغر مفلوج . مفلوج خرد. مفلوج حقیر : از این مفلوجکی زین دود کندی از این مجهولکی بی دودمانی .انوری .