مقاصدلغتنامه دهخدامقاصد. [ م َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ مَقصِد. (اقرب الموارد). ج ِ مَقصَد و مَقصِد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقصد شود. || اراده ها و مقصودها. آرزوها. آهنگها و عزیمت ها. (از ناظم الاطباء) : روزی پای در رکاب سیر آورده بود و عنان عزیمت به مقصدی از مقاصد برتافته ب
مقسطلغتنامه دهخدامقسط. [ م ُ س ِ ] (ع ص ) دادگر. (مهذب الاسماء) (دهار). عادل و دادگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). راست بخش . (السامی ) (مهذب الاسماء). ج ، مقسطین : فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان اﷲ یحب المقسطین . (قرآن 9/49). و ان حک
مقصدلغتنامه دهخدامقصد. [ م ُ ص َ ] (ع ص ) آن که بیمار شود و زود بمیرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقصدلغتنامه دهخدامقصد. [ م ُ ق َص ْ ص َ ] (ع ص ) مرد میانه جسم در فربهی و لاغری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجل مقصد و مقتصد؛ مردی نه تنومند و نه لاغر و کوچک اندام . (از اقرب الموارد).
مکستلغتنامه دهخدامکست . [ م ِ ک َ ] (اِ) از توابع شکست باشد. (فرهنگ رشیدی ) (آن-ندراج ) (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شکست باشد و اتباع و مرادف و مهمل شکست هم هست . (برهان ) : وی از آن چون چراغ پیشانی وی از آن زلفکی شکست مکست .رودکی (از فر
دسترسپذیریaccessibilityواژههای مصوب فرهنگستانمیزان سهولت سفر بین مبادی و مقاصد مختلف برای تمام مردم
ساخت محصولات غذاییfood manufacturingواژههای مصوب فرهنگستانتولید و بستهبندی محصولات غذایی برای مقاصد تجاری