مقاطعلغتنامه دهخدامقاطع. [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ مَقطَع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مقطع شود. || مقاطع الاودیة؛ اواخر وادیها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مقاطعالانهار؛ گذرگاههای آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گدارهای جوی ها. (ناظم
مقاطعلغتنامه دهخدامقاطع. [ م ُ طِ ] (ع ص ) قطعکننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چیزی را به اجاره گیرنده . (غیاث ) (آنندراج ). چیزی رابه اجاره گیرنده و مقاطعه کننده . (ناظم الاطباء). مقاطعه کار. پیمانکار. که مقاطعه کند : میرزا علی خان امین الدوله را که از جان
میقاتگهلغتنامه دهخدامیقاتگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف میقاتگاه . || جای احرام بستن . احرام گاه : گرچه احرامگه جان ز عراق است مرالیک میقاتگه جان به خراسان یابم .خاقانی .
مقاتةلغتنامه دهخدامقاتة. [ م َ ت َ ] (ع مص ) دشمن داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). دشمن گرفتن . مَقْت . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مبغوض واقع شدن . مورد دشمنی مردم واقع شدن . (از اقرب الموارد). و رجوع به مقت و ممقوت شود.
مقاتیةلغتنامه دهخدامقاتیة. [ م َ ی َ ] (ع اِ) ج ِ مقتوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقتوی شود.
مقاطیعلغتنامه دهخدامقاطیع. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مقطوع . (ناظم الاطباء). || قسمی از حدیث ، مقابل مراسیل و مسانید. حدیثهای منقطع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقطوع شود. || مقاطیعالشعر؛ ابیات مفرده . (از محیط المحیط). مفردات .
مکوتعلغتنامه دهخدامکوتع. [ م ُ ک َ ت ِ ] (ع ص ) شتابنده . و گویند: جاء مکوتعاً؛ آمد در حالی که به شتاب راه می رفت . (از آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقاطعةلغتنامه دهخدامقاطعة. [ م ُ طَ ع َ ] (ع مص ) با کسی وابریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). از همدیگر بریدن دو نفر، ضد مواصلة. (از ناظم الاطباء). ترک دیدار و مکاتبت با کسی کردن . (از اقرب الموارد). || نبرد کردن در بریدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ||
مقاطعاتلغتنامه دهخدامقاطعات . [ م ُ طَ ] (ع اِ) ج ِ مقاطعه . مالیاتهایی که مقدار آنها بطور مقطوع و بدون رسیدگی به میزان حقیقی آنها تعیین شده باشد : بعد از آن در باب امر خراج از مساحتها با ضمانات و مقاطعات عدول کردند. (تاریخ قم ص 190). و ر
مقاطعهلغتنامه دهخدامقاطعه . [ م ُ طَ / طِ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) واگذار کردن انجام دادن کاری را به کسی پس از تعیین مزد و اجرت آن . (ناظم الاطباء). امروزه غالباً به عهده گرفتن ساختمان جاده ها و ابنیه را مقاطعه گویند. پیمانکا
مقاطعهفرهنگ فارسی عمید۱. از هم بریدن و جدا شدن؛ ترک مراوده و مکاتبه کردن.۲. برعهده گرفتن کاری معین با مزد مشخص؛ پیمانکاری.
lobulationدیکشنری انگلیسی به فارسیلوبولیدن، تقسیم به مقاطع کوچک، دارای مقاطع کوچک، اویز یا نرمه کوچک، لخته کوچک
مقاطعه گرلغتنامه دهخدامقاطعه گر. [ م ُ طَ / طِ ع َ / ع ِ گ َ ] (ص مرکب ) پیمانکار. مقاطعه کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقاطعةلغتنامه دهخدامقاطعة. [ م ُ طَ ع َ ] (ع مص ) با کسی وابریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). از همدیگر بریدن دو نفر، ضد مواصلة. (از ناظم الاطباء). ترک دیدار و مکاتبت با کسی کردن . (از اقرب الموارد). || نبرد کردن در بریدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ||
مقاطعاتلغتنامه دهخدامقاطعات . [ م ُ طَ ] (ع اِ) ج ِ مقاطعه . مالیاتهایی که مقدار آنها بطور مقطوع و بدون رسیدگی به میزان حقیقی آنها تعیین شده باشد : بعد از آن در باب امر خراج از مساحتها با ضمانات و مقاطعات عدول کردند. (تاریخ قم ص 190). و ر
مقاطعهلغتنامه دهخدامقاطعه . [ م ُ طَ / طِ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) واگذار کردن انجام دادن کاری را به کسی پس از تعیین مزد و اجرت آن . (ناظم الاطباء). امروزه غالباً به عهده گرفتن ساختمان جاده ها و ابنیه را مقاطعه گویند. پیمانکا
مقاطعه چیلغتنامه دهخدامقاطعه چی . [ م ُ طَ / طِ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) مقاطعه گر. مقاطعه کار. پیمان کار. کنترات چی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقاطعه کار شود.