مقبللغتنامه دهخدامقبل . [ م ُب ِ ] (ع ص ) پیش آینده و پیش رونده به جانب کسی . رو به چیزی کننده . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رو به چیزی کننده . (آنندراج ). روی کرده . روی آورده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : امن قتل فی الحرب مقبلاً اکثر ام م
مقبللغتنامه دهخدامقبل . [ م ُ ق َب ْ ب َ ] (ع ص ) بوسیده شده . شخص بوسیده شده . || جای بوسیده شده . (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقبیل شود. || جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقبول . جامه ٔ وصله شده . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).
مقبللغتنامه دهخدامقبل . [ م ُ ب َ ] (ع ص ) پیش آمده و روی آورده به هر چیزی . (ناظم الاطباء). || قبول کرده شده و روی آورده شده . (آنندراج ). || (مص ) (مص میمی ) روی فراکردن . (تاج المصادر بیهقی ). اقبل مقبلاً؛ ای اقبالاً مثل ادخلنی مدخل صدق . (ناظم الاطباء).
مقبللغتنامه دهخدامقبل .[ م ُ ق َب ْ ب ِ ] (ع ص ) آنکه می بوسد و ماچ می کند. (ناظم الاطباء). بوسنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- امثال : جزاء مقبل الأست الضراط . (امثال و حکم ). نظیر : هرکه شد کون پرست بر
مکبللغتنامه دهخدامکبل . [ م ُ ک َب ْب َ ] (ع ص ) قید کرده و بازداشته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قید کرده شده و بازداشته و حبس شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقید. (محیطالمحیط).
مقبل کرمانیلغتنامه دهخدامقبل کرمانی . [ م ُ ب ِ ل ِ ک ِ ] (اِخ ) شرف الدین . از شعراست . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن آرد: از اجله ٔ علما و حکماست و مداح ائمه ٔ اثناعشر. از اوست :جهان نیرنگ گیسویت نداردفریب چشم جادویت نداردمقامی سخت دلخواه است فردوس ولیکن رونق کویت ندارداگرچه مشک اذفر خ
مقبل آبادلغتنامه دهخدامقبل آباد. [ م ُ ب ِ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسنگ و نیمی بیشتر جنوب جشنیان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
مقبل آبادلغتنامه دهخدامقبل آباد. [ م ُ ب ِ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسنگی جنوب ارسنجان . (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی از دهستان توابع ارسنجان است که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 115 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7</spa
مقبلانهلغتنامه دهخدامقبلانه . [ م ُ ب ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پذیرنده . قبول کننده . در حالت قبول : بر ممر او بر سر پشته ای بنشستم از دور نظر مقبلانه ٔ اوبه من افتاد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1
مقبلةلغتنامه دهخدامقبلة. [ م ُ ب ِ ل َ ] (ع ص ) شب آینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آینده . آتیه : لیلة مقبلة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقبلیلغتنامه دهخدامقبلی . [ م ُ ب ِ ] (حامص ) نیکبختی . خوشبختی . خوش اقبالی . سعادتمندی : آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای روزی نکرد چون نکشد غل مدبری . سعدی .گو شرف قبول تو یافته ام ز مقبلی ورچه که دور بوده ام از در تو ز مدبری
مقبل کرمانیلغتنامه دهخدامقبل کرمانی . [ م ُ ب ِ ل ِ ک ِ ] (اِخ ) شرف الدین . از شعراست . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن آرد: از اجله ٔ علما و حکماست و مداح ائمه ٔ اثناعشر. از اوست :جهان نیرنگ گیسویت نداردفریب چشم جادویت نداردمقامی سخت دلخواه است فردوس ولیکن رونق کویت ندارداگرچه مشک اذفر خ
مقبل کرمانیلغتنامه دهخدامقبل کرمانی . [ م ُ ب ِ ل ِ ک ِ ] (اِخ ) شرف الدین . از شعراست . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن آرد: از اجله ٔ علما و حکماست و مداح ائمه ٔ اثناعشر. از اوست :جهان نیرنگ گیسویت نداردفریب چشم جادویت نداردمقامی سخت دلخواه است فردوس ولیکن رونق کویت ندارداگرچه مشک اذفر خ
مقبل آبادلغتنامه دهخدامقبل آباد. [ م ُ ب ِ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسنگ و نیمی بیشتر جنوب جشنیان . (فارسنامه ٔ ناصری ).
مقبل آبادلغتنامه دهخدامقبل آباد. [ م ُ ب ِ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسنگی جنوب ارسنجان . (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی از دهستان توابع ارسنجان است که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 115 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7</spa
مقبلانهلغتنامه دهخدامقبلانه . [ م ُ ب ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پذیرنده . قبول کننده . در حالت قبول : بر ممر او بر سر پشته ای بنشستم از دور نظر مقبلانه ٔ اوبه من افتاد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1
ربع مقبللغتنامه دهخداربع مقبل . [ رُع ِ م ُ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح احکام نجوم ) ربعی که میان عاشر و طالع از فلک واقع است و نظیرآن میان رابع و سابع است . (یادداشت مرحوم دهخدا).