مقبوللغتنامه دهخدامقبول . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ مرقع. (از اقرب الموارد). || پذرفتارگردیده . (آنندراج ). پذیرفته شده . به اجابت رسیده . قبول شده .(از ناظم الاطباء). مورد قبول واقع شده : تویی مقبول و هم قابل
مقبولدیکشنری عربی به فارسیپذيرا , پذيرفتني , پسنديده , قابل قبول , مقبول , پذيرفته , قابل تصديق , روا , مجاز , باور کردني
مکبوللغتنامه دهخدامکبول . [ م َ ] (ع ص ) بندی و اسیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بندی و در قید کرده و محبوس و اسیر.(ناظم الاطباء). بند کرده و محبوس . (غیاث ) (از اقرب الموارد). مکبل . (محیطالمحیط). و رجوع به مکبل شود. || خیرک مکبول و ماعذرک مقبول ؛ در مورد شخص شوم و قلیل الخیر گفته می شود. (از
حج مقبوللغتنامه دهخداحج مقبول . [ ح َ ج ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حج که پذیرفته ٔ درگاه خدا باشد.
مقبول قمیلغتنامه دهخدامقبول قمی . [ م َ ل ِ ق ُ ] (اِخ ) (میر...) از شاعران اوایل قرن دهم هجری است . در عهد سلطان حسین بایقرا به هرات رفت و در اواخر عمر در کاشان رحل اقامت افکند و در همانجا درگذشت (924 هَ . ق .). از اوست :هر دم به صورت دگرم دل رود ز دست عا
مقبول لکهنوییلغتنامه دهخدامقبول لکهنویی . [ م َ ل ِ ل َ ] (اِخ ) از شاعران قرن سیزدهم هجری و از لکهنوی هندوستان است . دو منظومه تحت عنوان «نورنامه » و «قاف نامه » و منظومه ٔ دیگری به زبان اردو به نام «درد الفت » دارد. و رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن و قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.
مقبول الشهادةلغتنامه دهخدامقبول الشهادة. [ م َ لُش ْ ش َ دَ ] (ع ص مرکب ) (اصطلاح فقه ) کسی که گواهیش در محضر شرع پذیرفته شود.
مقبولةلغتنامه دهخدامقبولة.[ م َ ل َ ] (ع ص ) تأنیث مقبول . ج ، مقبولات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مقبول و مقبولات شود.
مقبولاتلغتنامه دهخدامقبولات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مقبولة. پذیرفته شده ها. که مورد قبول واقع شده باشند. || قضایایی هستند که به پیشوایان دین یا حکما و سایر بزرگان مورد اعتماد و ایمان مردم نسبت داده می شوند، مانند کلیه ٔ استدلالاتی که مبتنی بر احادیث و اخبار است . (مبانی فلسفه تألیف سیاسی ). قض
مقبولیلغتنامه دهخدامقبولی . [ م َ ] (حامص ) پسندیدگی و شایستگی . مطبوعی و محبوبی . (از ناظم الاطباء) : به سرسبزی صبح آراسته به مقبولی نزل ناخواسته . نظامی .رای هندی را ندیمی بود هنرپرور... که از مقبولی و به نشینی چون انسان العین در ه
مقبولیتلغتنامه دهخدامقبولیت . [ م َ لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مأخوذ از تازی ، خوشگلی . زیبایی . || پسندیدگی و شایستگی . (ناظم الاطباء). و رجوع به مقبول شود.- مقبولیت عامه ؛ مسلمیت و مطاعیت و مطبوعیت . (ناظم الاطباء).
مقبولةلغتنامه دهخدامقبولة.[ م َ ل َ ] (ع ص ) تأنیث مقبول . ج ، مقبولات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مقبول و مقبولات شود.
مقبول قمیلغتنامه دهخدامقبول قمی . [ م َ ل ِ ق ُ ] (اِخ ) (میر...) از شاعران اوایل قرن دهم هجری است . در عهد سلطان حسین بایقرا به هرات رفت و در اواخر عمر در کاشان رحل اقامت افکند و در همانجا درگذشت (924 هَ . ق .). از اوست :هر دم به صورت دگرم دل رود ز دست عا
مقبول لکهنوییلغتنامه دهخدامقبول لکهنویی . [ م َ ل ِ ل َ ] (اِخ ) از شاعران قرن سیزدهم هجری و از لکهنوی هندوستان است . دو منظومه تحت عنوان «نورنامه » و «قاف نامه » و منظومه ٔ دیگری به زبان اردو به نام «درد الفت » دارد. و رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن و قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.
مقبول الشهادةلغتنامه دهخدامقبول الشهادة. [ م َ لُش ْ ش َ دَ ] (ع ص مرکب ) (اصطلاح فقه ) کسی که گواهیش در محضر شرع پذیرفته شود.
مقبول الطرفینلغتنامه دهخدامقبول الطرفین . [ م َ لُطْ طَ رَ ف َ ] (ع ص مرکب ) آنکه مورد قبول هر دو طرف باشد. آنکه هر دوسوی او را بپذیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
حج مقبوللغتنامه دهخداحج مقبول . [ ح َ ج ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حج که پذیرفته ٔ درگاه خدا باشد.
نامقبوللغتنامه دهخدانامقبول . [ م َ ] (ص مرکب ) مردود. ردشده . قبول ناشده . ناپذیرفته . غیرقابل قبول : دروغ به راست ماننده به که راست به دروغ ماننده که آن دروغ مقبول بود و آن راست نامقبول . (منتخب قابوسنامه ص 44). پس از راست گفتن نامقبول
عذر مقبوللغتنامه دهخداعذر مقبول . [ ع ُ رِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عذر پسندیده و موجه . (از آنندراج ).
نامقبولفرهنگ مترادف و متضادمردود، ناپسند، ناپسندیده، ناشایسته، نامرضی، نامطلوب، نکوهیده ≠ پسندیده، مقبول