مقتضالغتنامه دهخدامقتضا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) تقاضاکرده شده . طلب شده . درخواست شده . ضرورشده و محتاج شده . (از ناظم الاطباء). اقتضا. خواست . لازمه . لازم . بایست . بایسته : از مقتضای عدل دور نباشد و به کامکاری سلاطین و تهور ملوک منسوب نگردد. (کلیله و دمنه ). مقتضای ر
مقتداییلغتنامه دهخدامقتدایی . [ م ُ ت َ ] (حامص ) پیشوایی . رهبری : بعضی از آن قوم که مرتبت پیشوایی و منزلت مقتدایی داشتند پیش آمدند. (مرزبان نامه ). و رجوع به مقتدا شود.
مقتدالغتنامه دهخدامقتدا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ،اِ) آنکه مردمان پیروی آن می نمایند و تقلید از وی می کنند. پیشوا. (از ناظم الاطباء). کسی که مردمان پیروی او نمایند. (غیاث ). پیشوا. (آنندراج ). پیشرو. اُسوَه . قدوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بی علم بر عمل چو خران می چر
مقتضیلغتنامه دهخدامقتضی . [ م ُ ت َ ضا ] (ع ص ، اِ) تقاضا کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). تقاضاکرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به مقتضا شود. || وام خواسته . (ناظم الاطباء). || مضمون . مدلول . مفهوم . معنی . مفاد.فحوی . تفسیر. تأویل . مقصود. منظور. مراد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقت
نیازفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی یاز، احتیاج، خواست، خواسته، حاجت، نیازمندی کمبود، کمیابی لزوم، ضرورت، جبر، اضطرار▼ سفارش، درخواست، سیاهۀ خرید تقاضا، مصرف احتیاجات، مایحتاج، چیزهایضروری و لازم، نیازها، نیازمندی، مایلزم، مقتضا، مهمترین بخش مناسبت، مصلحت
مصلحت آمیزلغتنامه دهخدامصلحت آمیز. [ م َ ل َ ح َ ] (ن مف مرکب )مطابق صلاح کار. بر وفق مصلحت و مقتضا. آمیخته و توام با صواب و صلاح و خیرخواهی : دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز. (گلستان چ فروغی ص 20).ضرورت است به توبیخ با کسی گفتن
مصلحتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی اقتضا، سیاست، صلاح، خِیر، صواب، علاج، چاره، درست، فایده، درمان مناسبت، وجود حق اقتضا، ضرورت، ایجاب، وجوب، جبر، لزوم، حاجت، احتیاج، نیاز، اجبار، اضطرار، مقتضا صلاحدید، صوابدید، استصواب، مصلحتبینی، انتخاب مجمع تشخیص مصلحت نظام
هدففرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی قصد، نهایت، غایت، پایان مقصود، منظور، خواست، خواسته، اراده، مشیت، آرمان، مرام، آرزو منزل، مقصد قبله، قبلۀ آمال، قبلۀ آرزوها صید، کام، مطلب، میوۀ ممنوع، وسوسه، مراد آرزوی دورودراز، مقتضا، خواهش اغراض، اهداف راستا، جهت غایتگرایی
برمقتضالغتنامه دهخدابرمقتضا. [ ب َ م ُ ت َ ] (ق مرکب ) مطابق و موافق . (ناظم الاطباء).- برمقتضای صلح ؛ موافق صلح . (ناظم الاطباء).