مقتضیاتلغتنامه دهخدامقتضیات . [ م ُ ت َ ض َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مقتضیة، تأنیث مقتضی [ م ُ ت َ ضا ] . خواهش شده ها. خواسته شده ها. تقاضاشده ها. بایسته ها. واجبات : چه مراد از عمل استعمال جوارح است در مقتضیات احکام شریعت و اقرار استعمال زبان است در ادای کلمه ٔ شهادت . (مصباح
مقتضیاتفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع . ] (اِفا.) جِ مقتضیه . 1 - اقتضاکننده ها. 2 - شایسته ها. 3 - حاجات ، ضرورت .
سختلحیمپذیریbrazeabilityواژههای مصوب فرهنگستانقابلیت سختلحیم شدن یک ماده تحت شرایط خاص و متناسب با طراحی ساخت و مقتضیات آن
مصلحتگراییpragmatismواژههای مصوب فرهنگستانمشی یا نظریهای که با پرهیز از آرمانگرایی بر عمل سیاسی براساس مقتضیات وقت تأکید دارد
accommodationدیکشنری انگلیسی به فارسیمحل اقامت، تطابق، منزل، جا، تطبیق، کمک، همسازی، وسایل راحتی، سازش با مقتضیات محیط، وام، مساعده