مقرر گشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مقرر گردیدن، مقرر شدن، مقرر گردانیدن ۲. قرار گذاشتن، قرار گذاشته شدن ۳. آشکار شدن، معلوم شدن
مکررلغتنامه دهخدامکرر. [ م ُ ک َرْ رَ ] (ع ص ) باربار کرده شده . (غیاث ). باربار کرده شده و بارها گردانیده شده . (آنندراج ). باربار کرده و دوباره کرده . (ناظم الاطباء). دوباره . دوبار. دگرباره . دیگربار. باردیگر. باز. ازنو. نیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او
مقررلغتنامه دهخدامقرر. [ م ُ ق َرْ رَ ] (ع ص ) قرارداده شده و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). قراریافته و ثبات ورزیده و برقرارشده و برپا و برقرار و معین و قرار داده و قرار داده شده و قرار گرفته و بندوبست شده .(ناظم الاطباء) : از خداوند اندیشند که سایه وحشت وی در دل ای
مقررلغتنامه دهخدامقرر. [ م ُ ق َرْ رِ ] (ع ص ) قرار و آرام دهنده . || برقرارکننده و ثبات ورزنده . || باج و خراج برقرارکننده . || به اقرار آورنده . || بیان کننده و راوی و روایت کننده .(ناظم الاطباء) : محرر این فصول و مقرر این وصول محمد عوفی ... می گوید. (لباب الالباب ،
مکرگرلغتنامه دهخدامکرگر. [ م َ گ َ ] (ص مرکب ) حیله گر. مکار : دوراندیش ، کاهل ، دروغزن ، مکرگر... (التفهیم ص 325).
وجوبلغتنامه دهخداوجوب . [ وُ ] (ع مص ) سزاوار شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مقرر گشتن بیع. || برگردانیدن . (منتهی الارب ): وجب عنه ؛ برگردانید از آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || وَجب ؛ پنهان شدن و غروب کردن خورشید. (ازاقرب الموارد). فروشدن آفتاب . (منتهی الارب ). || فرورفتن چ
مقررلغتنامه دهخدامقرر. [ م ُ ق َرْ رَ ] (ع ص ) قرارداده شده و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). قراریافته و ثبات ورزیده و برقرارشده و برپا و برقرار و معین و قرار داده و قرار داده شده و قرار گرفته و بندوبست شده .(ناظم الاطباء) : از خداوند اندیشند که سایه وحشت وی در دل ای
مقررلغتنامه دهخدامقرر. [ م ُ ق َرْ رَ ] (ع ص ) قرارداده شده و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). قراریافته و ثبات ورزیده و برقرارشده و برپا و برقرار و معین و قرار داده و قرار داده شده و قرار گرفته و بندوبست شده .(ناظم الاطباء) : از خداوند اندیشند که سایه وحشت وی در دل ای
مقررلغتنامه دهخدامقرر. [ م ُ ق َرْ رِ ] (ع ص ) قرار و آرام دهنده . || برقرارکننده و ثبات ورزنده . || باج و خراج برقرارکننده . || به اقرار آورنده . || بیان کننده و راوی و روایت کننده .(ناظم الاطباء) : محرر این فصول و مقرر این وصول محمد عوفی ... می گوید. (لباب الالباب ،
مقررفرهنگ فارسی عمید۱. ثابت و برقرارشده؛ قراردادهشده؛ قراریافته؛ برقرار.۲. تقریرشده.⟨ مقرر داشتن: (مصدر متعدی) برقرار کردن؛ معین کردن؛ مقرر کردن.
مقررلغتنامه دهخدامقرر. [ م ُ ق َرْ رَ ] (ع ص ) قرارداده شده و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). قراریافته و ثبات ورزیده و برقرارشده و برپا و برقرار و معین و قرار داده و قرار داده شده و قرار گرفته و بندوبست شده .(ناظم الاطباء) : از خداوند اندیشند که سایه وحشت وی در دل ای
مقررلغتنامه دهخدامقرر. [ م ُ ق َرْ رِ ] (ع ص ) قرار و آرام دهنده . || برقرارکننده و ثبات ورزنده . || باج و خراج برقرارکننده . || به اقرار آورنده . || بیان کننده و راوی و روایت کننده .(ناظم الاطباء) : محرر این فصول و مقرر این وصول محمد عوفی ... می گوید. (لباب الالباب ،
مقررفرهنگ فارسی عمید۱. ثابت و برقرارشده؛ قراردادهشده؛ قراریافته؛ برقرار.۲. تقریرشده.⟨ مقرر داشتن: (مصدر متعدی) برقرار کردن؛ معین کردن؛ مقرر کردن.