مقریلغتنامه دهخدامقری . [ م ُ ] (ع ص ) خواناننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه حکم به خواندن می کند و خواندن می فرماید. (ناظم الاطباء). || تعلیم کننده ٔ قرآن اطفال را. (غیاث ) (آنندراج ).- کور مقری ؛ عبارت از حافظ نابینا که کودکان را خواندن قرآن می آموزاند... (غیاث ) (آنندراج ). || قرآن خوان
مقریلغتنامه دهخدامقری . [ م َ ری ی ] (ع ص ) خوانده و خوانا. (ناظم الاطباء). آنچه خوانده شود. مقروء. مَقرُوّ. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقریة شود.
مقریلغتنامه دهخدامقری . [ م ِ را ] (ع ص ) مهمانی کننده و بسیار مهمانی . مِقراة و مقراء مؤنث آن است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مهمانی کننده و بسیار نوازنده ٔ مهمان . (ناظم الاطباء). || (اِ) کاسه ٔ بزرگ و مقراة یکی . (منتهی الارب ). کاسه ٔ بزرگ . ج ، مقاری . (ناظم الاطباء). کاسه ٔ بزر
مقریلغتنامه دهخدامقری . [ م ُ ] (ع ص ) زنی حیض افتاده . (مهذب الاسماء). زن حایض . (ناظم الاطباء). و رجوع به اقراء شود.
مقریلغتنامه دهخدامقری . [ م َ را ] (ع اِ) گردآمدنگاه آب یا آب باران . مَقرَاءَة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هرجا که آب باران از هر طرف درآن گرد آید. مقراءة. (از اقرب الموارد). || واحد مقاری . (ناظم الاطباء). رجوع به مقاری شود.
مقرئیلغتنامه دهخدامقرئی . [ م ُ رَ ئی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مقراءشهری به یمن . (منتهی الارب ). و رجوع به مقراء شود.
مکریلغتنامه دهخدامکری . [ م ُ ] (اِخ ) از طوایف آذربایجان ساکن شرق وشمال شرق مهاباد ساوجبلاغ . اهل تسنن و خانه نشین هستند. (کرد و پیوستگی نژادی آن ص 66 و 123). ساکنان ساوجبلاغ غالباً از کردهای شهرنشین و زارع هستند و از طوایف
مکریلغتنامه دهخدامکری . [ م ُ را ] (ع ص ) کرایه داده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکراه ٔ شود.
مکریلغتنامه دهخدامکری . [ م ُ ک َرْ ری ] (ع ص ) شتر نرم آهسته رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
حسین مقریلغتنامه دهخداحسین مقری . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ] (اِخ ) ثابت ضریر بغدادی . درگذشته ٔ 378 هَ . ق . منظومه در قراآت عشر دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 306) (نکت الهمیان ).
مقریزلغتنامه دهخدامقریز. [ م َ ] (اِخ ) محله ای است به بعلبک و ابوالعباس تقی الدین احمدبن علی صاحب خطط منسوب بدانجاست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقریةلغتنامه دهخدامقریة. [ م َ ری ی َ ] (ع ص ) صحیفة مقریة؛ نامه ٔ خوانده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مَقری ّ و مقروءة شود.
حسین مقریلغتنامه دهخداحسین مقری . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ] (اِخ ) ثابت ضریر بغدادی . درگذشته ٔ 378 هَ . ق . منظومه در قراآت عشر دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 306) (نکت الهمیان ).
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سلامه ٔ روحانی مقری رحبی ، مکنّی به ابوالحسن . محدث و مقری بود. رجوع به علی روحانی شود.
مقری کلالغتنامه دهخدامقری کلا. [ م ُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باقصر بخش بابلسر است که در شهرستان بابل واقع است و 390 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 3).
مقری کلالغتنامه دهخدامقری کلا. [ م ُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکز بخش بندپی است که در شهرستان بابل واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 3).
مقریزلغتنامه دهخدامقریز. [ م َ ] (اِخ ) محله ای است به بعلبک و ابوالعباس تقی الدین احمدبن علی صاحب خطط منسوب بدانجاست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقریةلغتنامه دهخدامقریة. [ م َ ری ی َ ] (ع ص ) صحیفة مقریة؛ نامه ٔ خوانده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مَقری ّ و مقروءة شود.
حسین مقریلغتنامه دهخداحسین مقری . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ] (اِخ ) ثابت ضریر بغدادی . درگذشته ٔ 378 هَ . ق . منظومه در قراآت عشر دارد. (هدیة العارفین ج 1 ص 306) (نکت الهمیان ).
کور مقریلغتنامه دهخداکور مقری . [ رِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کور مادرزاد. (از آنندراج ) (از غیاث ).
قسط مقریلغتنامه دهخداقسط مقری . [ ق ُ طِ م ُ ] (اِخ ) اسماعیل بن قسطنطین مکی . از قراء است . (منتهی الارب ).
اشنانی مقریلغتنامه دهخدااشنانی مقری .[ اُ ی ِ ؟ ] (اِخ ) سیوطی در اخبارالخلفا نام وی را در زمره ٔ مشاهیر روزگار مقتدر (متولد سال 282 هَ . ق .) آورده و او را معاصر ابن شریح ، شیخ شافعیان و جنید، شیخ صوفیان و ابن بسام شاعر و نسائی و جبایی و ابن مواز نحوی و دیگران یاد