مقطوعلغتنامه دهخدامقطوع . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
مقطوعلغتنامه دهخدامقطوع .[ م َ ] (ع ص ) بریده و قطعشده و منقطعگشته و جداشده و سواگشته و منفصل شده و گسیخته شده . (ناظم الاطباء).- قیمت مقطوع ؛ که جای چانه و کم کردن بها ندارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- نسل مقطوع ؛ نسل بریده . (یا
مقثوءةلغتنامه دهخدامقثوءة. [ م َ ث ُ ءَ ] (ع اِ) خیارزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقثاءة. (اقرب الموارد). و رجوع به مقثاءة شود.
حدیث مقطوعلغتنامه دهخداحدیث مقطوع . [ ح َ ث ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف . رجوع به حدیث شود.
مقطوع النسللغتنامه دهخدامقطوع النسل . [ م َ عُن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ) که نسلش بریده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بلاعقب . بی زاد و ولد.- مقطوع النسل کردن کسی را ؛ بیضه های او را بیرون کردن و اخته کردن او را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خصی کردن وی را.با برداشتن یا از
مقطوع روزیلغتنامه دهخدامقطوع روزی . [ م َ ] (ص مرکب ) بی روزی . آن که رزق وی بریده باشد. آن که وجه معاش وی قطع شده باشد : بخواه و مدار از کس ای خواجه باک که مقطوع روزی بود شرمناک .سعدی .
مقطوعاتلغتنامه دهخدامقطوعات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مقطوعة. رجوع به مقطوعة شود. || جأت الخیل مقطوعات ؛ آمدند سواران شتابان از پی یگدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
مقطوعهلغتنامه دهخدامقطوعه . [ م َ ع َ / ع ِ ] (از ع ، ص ) قطع شده و بریده شده و مقطوع . (ناظم الاطباء).
مقطوعةلغتنامه دهخدامقطوعة. [ م َ ع َ ] (ع ص ) تأنیث مقطوع . ج ، مقطوعات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقطوع شود. || قطعه (شعر). ج ، مقطوعات : ملح من مقطوعاته فی کل فن قال :یا حبذاالکأس من یدی قمریخطر فی معرض من الشفق بدا و عین الدجی محمرةاجفانها من سلافةالفلق .<
حدیث مقطوعلغتنامه دهخداحدیث مقطوع . [ ح َ ث ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف . رجوع به حدیث شود.
مقطوع النسللغتنامه دهخدامقطوع النسل . [ م َ عُن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ) که نسلش بریده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بلاعقب . بی زاد و ولد.- مقطوع النسل کردن کسی را ؛ بیضه های او را بیرون کردن و اخته کردن او را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خصی کردن وی را.با برداشتن یا از
مقطوع النسللغتنامه دهخدامقطوع النسل . [ م َ عُن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ) که نسلش بریده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بلاعقب . بی زاد و ولد.- مقطوع النسل کردن کسی را ؛ بیضه های او را بیرون کردن و اخته کردن او را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خصی کردن وی را.با برداشتن یا از
مقطوع روزیلغتنامه دهخدامقطوع روزی . [ م َ ] (ص مرکب ) بی روزی . آن که رزق وی بریده باشد. آن که وجه معاش وی قطع شده باشد : بخواه و مدار از کس ای خواجه باک که مقطوع روزی بود شرمناک .سعدی .
مقطوعاتلغتنامه دهخدامقطوعات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مقطوعة. رجوع به مقطوعة شود. || جأت الخیل مقطوعات ؛ آمدند سواران شتابان از پی یگدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
مقطوعهلغتنامه دهخدامقطوعه . [ م َ ع َ / ع ِ ] (از ع ، ص ) قطع شده و بریده شده و مقطوع . (ناظم الاطباء).
مقطوعةلغتنامه دهخدامقطوعة. [ م َ ع َ ] (ع ص ) تأنیث مقطوع . ج ، مقطوعات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقطوع شود. || قطعه (شعر). ج ، مقطوعات : ملح من مقطوعاته فی کل فن قال :یا حبذاالکأس من یدی قمریخطر فی معرض من الشفق بدا و عین الدجی محمرةاجفانها من سلافةالفلق .<
حدیث مقطوعلغتنامه دهخداحدیث مقطوع . [ ح َ ث ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف . رجوع به حدیث شود.
نامقطوعلغتنامه دهخدانامقطوع . [ م َ ] (ص مرکب ) قطعناشده . بریده ناشده . || غیرقطعی .- قیمت نامقطوع ؛قطعی ناشده . مقابل قیمت مقطوع ، به معنی قطعی و غیرقابل کاهش و چانه ناپذیر.
پیمان کارمزد مقطوعcost-plus-fixed-fee contract, CPFF contractواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیمان هزینه ـ کارمزد که کارمزد آن مقطوع است
پیمان مقطوعlump sum contract, fixed price 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیمان با قیمت کل ثابت برای یک محدودۀ کاری مشخص، که ممکن است مشوقهایی برای دستیابی به اهداف پروژه یا فراتر از آن نیز به همراه داشته باشد