مقفالغتنامه دهخدامقفا. [ م ُ ق َف ْ فا ] (ع ص ) دارای قافیه . (ناظم الاطباء). صاحب قافیه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقفی شود.
مکفاءلغتنامه دهخدامکفاء. [ م ُ ف َءْ ] (ع ص ) مکفاءاللون ؛ آنکه رنگش دگرگون شده باشد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مکفوء شود.
مکفوءلغتنامه دهخدامکفوء. [ م َ ] (ع ص ) مکفوءاللون ؛ برگردیده رنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مکفاء شود. || اناء مکفوء؛ خنوربرگردانیده و خمیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مقفیلغتنامه دهخدامقفی . [ م ُ ق َف ْ فی ] (ع ص ) آن که در پی کسی می فرستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که به سراغ کسی می رود و آن که پیروی می نماید کسی را. (ناظم الاطباء).
مقفیلغتنامه دهخدامقفی . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که مقدم می دارد و ترجیح می دهد. (ناظم الاطباء). ورجوع به اقفاء شود. || آن که برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مقفارلغتنامه دهخدامقفار. [ م ِ ] (ع ص ) بیابان بی آب و گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مفازة مقفار؛ بیابانی خالی . (از اقرب الموارد).
بار برتافتنلغتنامه دهخدابار برتافتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بمعنی خود، طالب آملی گوید : از آن مقفا سر کردم این غزل طالب که دوش قافیه ام برنتافت بار ردیف . (از آنندراج ).و آن بمعنی تحمل کردن بار و طاقت باربرداری است . رجوع به برتافتن شود.
تسمیطفرهنگ فارسی عمید۱. در بدیع، تقسیم کردن یک بیت شعر به چهار پارۀ موزون که در سه پارۀ اول مقفا هستند، مانندِ این شعر: در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود (سعدی۲: ۴۳۹).۲. = مسمط
شاعرانهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه فت] شاعرانه منظوم، بهشعر، سروده، مدرج، مرصع، مقفا سراینده، متخلص، غزلپرداز، نوپرداز، بدیههسرا قافیهسنج افسانهگوی، چامهگوی، افسانهپرداز (افسانهسرا) غنایی، لیریک، هجوآمیز، حماسی، رزمی، پهلوانی ◄شعر▲
ترانهفرهنگ نامها(تلفظ: tarāne) (در موسیقی) شعری متشکل از چند بیت مقفا و همسان از نظر تعداد هجاها و مصراعها که با آواز خوانده میشود ؛ لید ؛ (در موسیقی) هرنوع سخن معمولاً موزون که با موسیقی خوانده شود ؛ (در موسیقی ایرانی) قطعه آوازی ، نوع جدیدی از تصنیف ؛ تصنیف ؛ (در ادبیات) دو بیتیهای محلی از نوع فهلویات ؛ (در ق
مقفارلغتنامه دهخدامقفار. [ م ِ ] (ع ص ) بیابان بی آب و گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مفازة مقفار؛ بیابانی خالی . (از اقرب الموارد).