مقمرلغتنامه دهخدامقمر. [ م ُ ق َم ْ م ِ ] (از ع ، ص ) روشن . تابان . درخشان . نورانی . منور : ور جسم تو از نفس بدین صنعت محکم ماننده ٔ قصری شده پرنور مقمر. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 158).خواهم که ز
مقمرلغتنامه دهخدامقمر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) لیل مقمر؛ شبی ماهناک . (مهذب الاسماء). شب ماهتاب . (دهار).شب با قمر. مقمرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شب روشن با ماه . (ناظم الاطباء). ماهتابی .روشن به ماهتاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : افسونی دانستم که
مقامرلغتنامه دهخدامقامر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) به گرو بازنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قمارباز و حریف . (آنندراج ) (غیاث ).قمارکننده . قمارباز. (از ناظم الاطباء) : به یک اندازه اند بر در بخت مرد فرهنگ با مقامر و شنگ .
مقامیرلغتنامه دهخدامقامیر. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز است که 416 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
مقمورلغتنامه دهخدامقمور. [ م َ ] (ع ص ) مغلوب شده در قمار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باخته در قمار : و آن گلبن آراسته ناکرده قماری از جامه برهنه شده چون مردم مقمور. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 343).</
مکمورلغتنامه دهخدامکمور. [ م َ ] (ع ص ) مردی که خاتن طرفی از سر نره ٔ وی بریده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه در ختنه کنارسر نره ٔ وی بریده شده باشد. (ناظم الاطباء). || بزرگ سر نره . ج ، مکموراء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که سر نره ٔ وی بزرگ باشد. (ناظم الاطباء).
مقمرپیشهلغتنامه دهخدامقمرپیشه . [ م ُ ق َم ْ م ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) قمارباز و به زعم بعضی از محققین تحریف مقامرپیشه . (آنندراج ) : آن مقمرپیشه را نازم که اومهره ام در عین ششدر می زند.باقر کاشی (از آنندراج )
ماهناکلغتنامه دهخداماهناک . (ص مرکب ) جای روشن شده بواسطه ٔ مهتاب . (ناظم الاطباء). || روشنی ماه و مهتاب . (ناظم الاطباء). || مُقمِر. قمراء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لیلة قمراء؛ شبی ماهناک . (مهذب الاسماء). لیل مقمر؛ شبی ماهناک . (السامی فی الاسامی ).
بی ماهلغتنامه دهخدابی ماه . (ص مرکب ) بدون ماه . تاریک . مقابل ماهناک . مقابل مقمر. مقابل پُرماه : ازو بازگشتم که بی گاه بودکه شب سخت تاریک و بی ماه بود.فردوسی .
مقمرپیشهلغتنامه دهخدامقمرپیشه . [ م ُ ق َم ْ م ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) قمارباز و به زعم بعضی از محققین تحریف مقامرپیشه . (آنندراج ) : آن مقمرپیشه را نازم که اومهره ام در عین ششدر می زند.باقر کاشی (از آنندراج )