مقننلغتنامه دهخدامقنن . [ م ُ ق َن ْ ن َ ] (ع ص ) آراسته شده و مرتب شده با قانون . مقننه . (ناظم الاطباء).
مقننلغتنامه دهخدامقنن . [ م ُ ق َن ْ ن ِ ] (ع ص ) قانون برآرنده و قانون شناس . (غیاث ) (آنندراج ). قانون آور وقانون گذار. (ناظم الاطباء). واضع قانون . قانون گذار. آیین گر. شارع . صادع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مقنن قوانین ؛ برقرارکننده ٔ قوانین . (ناظم الاطب
مقنینلغتنامه دهخدامقنین . [ م ِ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل «شاردونره » فرانسوی آورده که از انواع مرغهای مهاجر و خوش آواز است و رنگ پرهای آن سرخ و سیاه و زرد و سپید و طول آن دوازده سانتیمتر است . ج ، مقانین . و رجوع به دزی ج 2 ص <span clas
يُمَکِّنَنَّفرهنگ واژگان قرآنقطعاً استوار می سازد - قطعاً استقرار می دهیم (کلمه مکان به معناي قرارگاه هر چيز است از زمين ، و معناي امکان و تمکين ،قرار دادن در محل است . و چه بسا ، که کلمه مکان و مکانت به استقرارگاه امور معنوي اطلاق ميشود ، مثل اينکه ميگوئيم فلاني مکانتي در علم دارد ، و يا مکانتي در نزد مردم دارد . و وقتي گفته م
مکنونلغتنامه دهخدامکنون . [ م َ ] (ع ص ) پنهان داشته شده و این صیغه ٔ اسم مفعول است مأخوذ از کَن ّ که به معنی پوشیدن است و چون گوهر قیمتی و خوش آب را به محافظت پوشیده دارند لهذا مجازاً گوهر مکنون گوهر قیمتی و خوش آب را گویند. (غیاث ) (آنندراج ). پنهان داشته . (ناظم الاطباء). نهفته . نهان . نه
مقننهلغتنامه دهخدامقننه . [ م ُ ق َن ْ ن َ ن َ / ن ِ ](ع ص ) مُقَنَّن . (ناظم الاطباء). رجوع به مقنن شود.- شروط مقننه ؛ شرطهای موافق قانون . (ناظم الاطباء).
مقننهلغتنامه دهخدامقننه . [ م ُ ق َن ْ ن ِ ن َ / ن ِ ] (ع ص ) تأنیث مقنن . رجوع به مقنن شود.- قوه ٔ مقننه ؛ قوه ای که حق قانونگذاری دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل «قوه » شود.- هیئت
مقننهلغتنامه دهخدامقننه . [ م ُ ق َن ْ ن َ ن َ / ن ِ ](ع ص ) مُقَنَّن . (ناظم الاطباء). رجوع به مقنن شود.- شروط مقننه ؛ شرطهای موافق قانون . (ناظم الاطباء).
مقننهلغتنامه دهخدامقننه . [ م ُ ق َن ْ ن ِ ن َ / ن ِ ] (ع ص ) تأنیث مقنن . رجوع به مقنن شود.- قوه ٔ مقننه ؛ قوه ای که حق قانونگذاری دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل «قوه » شود.- هیئت