مقورلغتنامه دهخدامقور. [ م ُ ق َوْ وَ ] (ع ص ) قطران مالیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به قطران اندوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || قواره دار کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). هر چیز گردبریده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). هرچه از وسط آن سوراخ گردی بر
مقورلغتنامه دهخدامقور. [ م ُ وَرر ] (ع ص ) اسب باریک میان . (مهذب الاسماء).اسب باریک پهلو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکورلغتنامه دهخدامکور. [ م َ ] (ع ص ) فریبنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بسیارمکر. مکار. (از اقرب الموارد).
مکورلغتنامه دهخدامکور. [ م َک ْ وَ ] (ع اِ) پالان شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکورلغتنامه دهخدامکور. [ م ِ وَرر / م َ وَرر / م ُ وَرر ] (ع ص ) مرد ناکس فاحش بدزبان بسیارگوی ، یا کوتاه بالای پهن اندام . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) پاره ای بزرگ از سرگین . (ناظم الاطباء).<b
مکورلغتنامه دهخدامکور. [ م ِک ْ وَ ] (ع اِ) دستار. مِکوَرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). عمامه و دستار. (ناظم الاطباء).
جادوپیشهلغتنامه دهخداجادوپیشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) ساحر. جادوگر. کسی که جادو کند : چرخ جادوپیشه چون زرین قواره کرد کم دامن کحلیش را چینی مقور ساختند. خاقانی .رجوع به جادو شود.
زرین قوارهلغتنامه دهخدازرین قواره . [ زَرْ ری ق ُ /ق َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) پاره ٔ زرین . رجوع به قواره شود. || کنایه از قرص خورشید : چرخ جادوپیشه چون زرین قواره کرد گم دامن کحلیش را چینی مقور ساختند
کحلیلغتنامه دهخداکحلی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب به کحل . (ناظم الاطباء). || نام جامه ای است سیاه که بیشتر زنان ولایت (ایران ) پوشند. || سرمه ای رنگ . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سرمه ای . برنگ سرمه : یا که چون پاشیده برگ نسترن بر برگ بیدیا چو لؤلؤ ریخته بر روی
صادراتلغتنامه دهخداصادرات . [ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صادرة. مقابل واردات . || در تداول علمای اقتصاد و بازرگانان ، کالاهائی است که از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر و مخصوصاً از کشوری به کشور دیگر فرستاده شود.صادرات ایران : از مقایسه ٔ صادرات ایران در عصر حاضر با عصر قدیم مشاهده میشود که ارقام صادراتی
ممقورلغتنامه دهخداممقور. [ م َ ] (ع ص ) سمک ممقور؛ ماهی در آب و نمک گذاشته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ماهی شور و تلخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماهی شور. (مهذب الاسماء). ماهی شوری که در سرکه و مانند آن تر نهند. ماهی در آب نمک خوابانیده . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). || سخت ترش .