مقیملغتنامه دهخدامقیم . [ م ُ ] (ع ص ) آن که در جایی آرام کند و دوام ورزد و آن را وطن کند و باشنده و متوطن و ساکن و قرارگرفته . (ناظم الاطباء). اقامت کننده . قاطن . ساکن . جای گرفته . جای گیر در جایی . ثاوی . مقابل مسافر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرا بی روی تو
مقملغتنامه دهخدامقم . [ م ِ ق َم م ] (ع ص ) مرد خورنده هر چه بر خوان باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مردی که هر چه در پیش وی گذارند بخورد. (ناظم الاطباء).
مُّقِيمٌفرهنگ واژگان قرآنپاینده - ثابتی که هرگز زايل نشود و تمامي نداشته باشد - برپادارنده (برپادارنده ایکه آنچه را برپا می دارد زایل نشو و تمامی نداشته باشد)
چشمه مقیملغتنامه دهخداچشمه مقیم . [ چ َ م َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 9 هزارگزی جنوب باختری بیرجند واقع است . دامنه و معتدل است و4 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="
مقیم سبزواریلغتنامه دهخدامقیم سبزواری . [ م ُ م ِ س َ ] (اِخ ) از شاعران قرن دهم هجری است که روزگاری مقیم هندوستان بود. از اوست :با مقیم از ناز گفتی نیست پروای کسم آری آری کی به این خوبی ترا پروای ماست .و رجوع به فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ترکی شود.
مقیمالغتنامه دهخدامقیما. [ م ُ ] (اِخ ) از شاعران قرن یازدهم هجری است که در طهران اقامت داشت و در همانجا درگذشت . از اوست :بی جام باده عیش گلستان تمام نیست دستی که بی پیاله بود شاخ بی گل است .و رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص 252 و فرهنگ سخنوران شود.<br
مقیمیلغتنامه دهخدامقیمی . [ م ُ ] (حامص ) مقیم بودن . اقامت : بر درگه جبار ترا باد مقیمی زیرا به از آن در، به جهان هیچ دری نیست . سنائی (دیوان چ مصفا ص 62).|| دلالی . (ناظم الاطباء).
چشمه مقیملغتنامه دهخداچشمه مقیم . [ چ َ م َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 9 هزارگزی جنوب باختری بیرجند واقع است . دامنه و معتدل است و4 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="
مقیم سبزواریلغتنامه دهخدامقیم سبزواری . [ م ُ م ِ س َ ] (اِخ ) از شاعران قرن دهم هجری است که روزگاری مقیم هندوستان بود. از اوست :با مقیم از ناز گفتی نیست پروای کسم آری آری کی به این خوبی ترا پروای ماست .و رجوع به فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ترکی شود.
مقیم استرآبادیلغتنامه دهخدامقیم استرآبادی . [ م ُ م ِ اِ ت َ ] (اِخ ) میرمحمدبن سیدمحمد دانیال از شاعران قرن دهم و یازدهم هجری است . از اوست :افسوس که اهل هنر و هوش شدندوز خاطر همدمان فراموش شدندآنان که به صد زبان سخن می گفتندآیا چه شنیدند که خاموش شدند.و رجوع به فرهنگ سخنوران و قام
مقیمای مقصودلغتنامه دهخدامقیمای مقصود. [ م ُ ی ِ م َ ] (اِخ ) پسر ملامقصود علی از شاعران قرن یازدهم هجری است . از اوست :نمی آید ز کس این کار جز بادام چشم توتب و لرز دل بیمار را ازیک نظر بستن .و رجوع به تذکره ٔ نصرآبادی ص 355 و35
مقیم اصفهانیلغتنامه دهخدامقیم اصفهانی . [ م ُ م ِ اِ ف َ ] (اِخ ) میرزا مقیم کتابدار پسر میرزا قواما از شاعران قرن یازدهم هجری است . از اوست :کیفیت بهار ره هوش می زندسودا به سر چو باده به خم جوش می زندگل را مراد ناله ٔ بلبل شنیدن است زین خنده ها که از لب خاموش می زند.و رجوع به تذک
مقیمی ترکمانلغتنامه دهخدامقیمی ترکمان . [ م ُ ی ِ ت ُ ک َ ] (اِخ ) میرزا حسن بیگ شکراوغلی از شاعران قرن یازدهم هجری است . از اوست :مرا افتاد در دل آتش از جایی که از غیرت نمی خواهم که چشم غیر بر خاک ترم افتد.و رجوع به فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ترکی شود.
چشمه مقیملغتنامه دهخداچشمه مقیم . [ چ َ م َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 9 هزارگزی جنوب باختری بیرجند واقع است . دامنه و معتدل است و4 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="
ریزگان مقیمresident flora, commensal floraواژههای مصوب فرهنگستانریزگانی که در یک مقطع سنی و برای مدتی طولانی در اندامی مانند روده یافت میشود
حساب مهمانان غیرمقیمnon-guest accountواژههای مصوب فرهنگستانحساب رهگیری تراکنشهای مالی یک شرکت محلی یا دفتر نمایندگی که از امتیازات خرید مهمانخانه استفاده میکند یا گروهی که حامی مالی برگزاری همایش در مهمانخانه است یا یک مهمان قبلی که در زمان خروج حسابش را کامل تسویه نکرده است