ملاعینلغتنامه دهخداملاعین .[ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ملعون . (غیاث ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ ملعون . رانده و دور کرده از نیکی و رحمت . (آنندراج ) : ملاعین حصار غور برجوشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111). آن ملاعین گرم درآمدند.
ملاعنلغتنامه دهخداملاعن . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ ملعنة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملعنة شود.
ملاعنلغتنامه دهخداملاعن . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) لعنت کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اصطلاح فقه ) زوجی که مقررات ملاعنه (لعان ) را انجام می دهد. ملاعن باید بالغو عاقل و رشید باشد. و رجوع به ملاعنة و لعان شود.
ملعنلغتنامه دهخداملعن . [ م ُ ل َع ْ ع َ ] (ع ص ) آنکه هر کسی براند آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که هرکس وی را براند و او را لعنت کند. (ناظم الاطباء). کسی که همه او را لعنت کنند. (از اقرب الموارد).
ملاحونلغتنامه دهخداملاحون . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُلاح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به مُلاح شود.
ابوالحنوقلغتنامه دهخداابوالحنوق . [اَ بُل ْ ؟ ] (اِخ ) یکی از ملاعین یوم الطف که تیری برپیشانی حضرت حسین بن علی علیهماالسلام زد. و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 216 شود.
مجندهلغتنامه دهخدامجنده . [ م ُ ج َن ْ ن َ دَ /دِ ] (ع ص ) مجندة. جمع کرده شده . گردکرده : و در مقدمه فرمودتا آن ملاعین مجنده و اکفاء او را که در جمال آباد موقوف کرده . (جهانگشای جوینی ). و رجوع به مجندة شود.
گرم درآمدنلغتنامه دهخداگرم درآمدن . [ گ َ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) سخت مقاومت کردن . دلیری کردن . پایداری سخت : جنگ سخت آنجای بود... آن ملاعین گرم درآمدند خاصه در مقابله ٔ امیر. (تاریخ بیهقی ).
مقاحملغتنامه دهخدامقاحم . [ م َ ح ِ ] (ع اِ)جای بیمناک و خطرناک . (ناظم الاطباء). مهالک . (اقرب الموارد) : از آن ملاعین در مقاحم آن ملاحم اثرها نماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 286).
جان را کوشیدنلغتنامه دهخداجان را کوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بخاطر جان کوشیدن . بخاطر حفظ جان جنگیدن : جز این نیز چندان بچنگ آوریم چو جان را بکوشیم و جنگ آوریم . فردوسی .آن ملاعین جنگی کردند...چنانکه داد میدادند که جان را میکوشیدند. (تاریخ ب