ملاقیلغتنامه دهخداملاقی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَلقاةو مَلقی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گوشت درون فرج یا رحم شتر. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به ملقاة و ملقی شود. || گوشت درون سر پستان اسب . (از ذیل اقرب الموارد). || ملاقی الاجفان ؛ آنجا که پلکها به هم رسند. (از ذیل اقرب الموارد).
ملاقیلغتنامه دهخداملاقی . [ م ُ ] (ع ص ) دیدارکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه دیدار می کند و آنکه می رسد به دیگری . || مأخوذازتازی ، روبارو و دوچار و پیوسته . (ناظم الاطباء).- ملاقی شدن ؛ روبارو شدن و دوچار گشتن و پیوسته و متصل شدن . (ناظم الاطباء).
ملائکیلغتنامه دهخداملائکی . [ م َ ءِ] (ص نسبی ) منسوب به ملائک . ج ، ملائکیان : از طواف همه ملائکیان یاد کردی به گرد عرش عظیم .ناصرخسرو.
ملاکیلغتنامه دهخداملاکی . [ م َ ] (اِخ ) (رسول یهوه )دوازدهمین انبیاء اصغر و ختم مصنفین عهد عتیق بود. از او چندان اطلاعی نداریم . محتمل است تخمیناً در سال 416 قبل از مسیح یعنی در اواخر حکومت لخمیا بعد از حگی و زکریا در هنگام اغتشاش عظیمی که درمیان کهنه وقوم یه
ملاکیلغتنامه دهخداملاکی . [ م َ ] (اِخ ) نام کتابی از تورات . ملخی . ملاخی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابی از تورات و آخرین آن که مؤلفش ناشناخته است . (از لاروس ).
ملاقیحلغتنامه دهخداملاقیح . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مَلقوحة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماده هایی که جنین در شکم داشته باشند، یا آنچه در پشت شتران نر وجوددارد. ج ِ ملقوحة. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملقوحة شود. || مادران . (از اقرب الموارد).
ملاقیطلغتنامه دهخداملاقیط. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِلقاط. (از اقرب الموارد). رجوع به ملقاط شود. || ج ِ ملقوط. (از اقرب الموارد). رجوع به ملقوط شود.
ملاقیه سیلغتنامه دهخداملاقیه سی . [ م ُل ْ لا ق َ ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 184 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دچار خوردنلغتنامه دهخدادچارخوردن . [ دُ خُور / خُر دَ ] (مص مرکب ) ملاقی گشتن از ناگاهان به امری ناسازگار یا ددی یا شخصی .
ملقاةلغتنامه دهخداملقاة. [ م َ ] (ع اِ) شعبه ٔ سر زهدان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، ملاقی . (ناظم الاطباء).
ورخوردنلغتنامه دهخداورخوردن . [ وَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) برخوردن . ملاقی شدن . (غیاث اللغات ). نگریستن و دچار شدن وروبرو گشتن و ملاقات کردن و یافتن . (ناظم الاطباء).
سکاکهلغتنامه دهخداسکاکه . [ س ُ ک َ ] (ع ص ) خورد گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) هوای میان زمین و آسمان . || هوایی که ملاقی ابر است . || (ص ) مرد منفرد برای خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
مصادفةلغتنامه دهخدامصادفة. [ م ُدَ ف َ ] (ع مص ) یافتن کسی را و دیدن . (منتهی الارب ).یافتن کسی را و ملاقات کردن او را. (ناظم الاطباء). برخورد کردن با کسی . یافتن و دیدن . (آنندراج ). یافتن .(تاج المصادر بیهقی ). ملاقی شدن . (یادداشت مؤلف ).
ملاقیحلغتنامه دهخداملاقیح . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مَلقوحة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماده هایی که جنین در شکم داشته باشند، یا آنچه در پشت شتران نر وجوددارد. ج ِ ملقوحة. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملقوحة شود. || مادران . (از اقرب الموارد).
ملاقیطلغتنامه دهخداملاقیط. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِلقاط. (از اقرب الموارد). رجوع به ملقاط شود. || ج ِ ملقوط. (از اقرب الموارد). رجوع به ملقوط شود.
ملاقیه سیلغتنامه دهخداملاقیه سی . [ م ُل ْ لا ق َ ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 184 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).