ملال انگیزدیکشنری فارسی به انگلیسیdeadening, dull, flat, jejune, stodgy, tame, tedious, turnoff, lackluster, lifeless, tiresome, wearisome
ملاللغتنامه دهخداملال . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خشابر طالشدولاب است که در بخش رضوان ده شهرستان طوالش واقع است و 925 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ملاللغتنامه دهخداملال . [ م َ ] (اِخ ) لکهنویی دهلوی ، از شعرای قرن دوازدهم هجری است . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن آرد: در زمان حکومت وزیرالممالک نواب آصف الدوله بهادر به فوجداری بعض محالات اوقات به سر می برد و در عین ریعان شباب از این جهان پرملال جاده ٔ انتقال پیمود. از اوست :تا دیده ست دیده ٔ
ملاللغتنامه دهخداملال . [ م ُ ] (ع اِ) خوی و عرق تب . || چوب قبضه ٔ شمشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چوب پشت کمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پشت کمان . (از اقرب الموارد). || دسته ٔ کمان . (ناظم الاطباء). || گرمی پنهان در استخوان . || درد پشت . || بی آرامی از بی
ملاللغتنامه دهخداملال . [ م َ ] (ع مص ، اِمص ) به ستوه آمدن . مَلَل .ملالة. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به ستوه آمدن و دلتنگ و بیزار شدن . (از اقرب الموارد). سیر برآمدن . (المصادر زوزنی ). || بی قرار و آرام ساختن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). فتوری که از کثرت پرداختن به چیزی
ملال آورلغتنامه دهخداملال آور. [ م َ وَ ] (نف مرکب ) به ستوه آورنده . آنچه ملال و دلتنگی آورد. آنچه موجب ضجرت و آزردگی خاطر گردد. ملال انگیز.
دلگیرفرهنگ فارسی عمید۱. دلتنگ؛ غمناک؛ اندوهگین.۲. آزرده؛ ملول.۳. (صفت فاعلی) غمانگیز؛ ملالانگیز: شبِ دلگیر.
مکروبلغتنامه دهخدامکروب . [ م َ ] (ع ص ) اندوهگین و غمگین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اندوهناک . (غیاث ). مهموم . (اقرب الموارد).- غیر مکروب ؛ که ملال انگیز و مایه ٔ اندوه نباشد : تلاوت و قرائت اخبار در هر قرنی و وقتی محبوب بوده است و مذاکر
انگیزلغتنامه دهخداانگیز. [ اَ ] (اِ) ریشه ٔ فعل انگیزیدن ، آنچه باعث انگیزش و تحریک باشد. محرک . انگیزه . (فرهنگ فارسی معین ) : گمان می برم که قصه ٔ دمنه انگیزحسودان باشد. (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین ).آنکه می کشت مرا غمزه ٔ خونریز تو بودگرچه او کشت ولیکن ه
ملاللغتنامه دهخداملال . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خشابر طالشدولاب است که در بخش رضوان ده شهرستان طوالش واقع است و 925 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ملاللغتنامه دهخداملال . [ م َ ] (اِخ ) لکهنویی دهلوی ، از شعرای قرن دوازدهم هجری است . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن آرد: در زمان حکومت وزیرالممالک نواب آصف الدوله بهادر به فوجداری بعض محالات اوقات به سر می برد و در عین ریعان شباب از این جهان پرملال جاده ٔ انتقال پیمود. از اوست :تا دیده ست دیده ٔ
ملاللغتنامه دهخداملال . [ م ُ ] (ع اِ) خوی و عرق تب . || چوب قبضه ٔ شمشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چوب پشت کمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پشت کمان . (از اقرب الموارد). || دسته ٔ کمان . (ناظم الاطباء). || گرمی پنهان در استخوان . || درد پشت . || بی آرامی از بی
ملاللغتنامه دهخداملال . [ م َ ] (ع مص ، اِمص ) به ستوه آمدن . مَلَل .ملالة. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به ستوه آمدن و دلتنگ و بیزار شدن . (از اقرب الموارد). سیر برآمدن . (المصادر زوزنی ). || بی قرار و آرام ساختن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). فتوری که از کثرت پرداختن به چیزی
شملاللغتنامه دهخداشملال . [ ش ِ ] (ع ص ) ناقة شملال ؛ ماده شتر سبک شتاب رو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اشتر که بشتاب رود. (از مهذب الاسماء). شتر شتابرو. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) برابری . مساوات . || (اِ) دست چپ . (ناظم الاطباء). || خو. عادت . ج ، شمالیل . (یادداشت مؤلف ).
دوله ملاللغتنامه دهخدادوله ملال . [ دَ ل َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش . واقعدر دوهزارگزی ماسال . دارای 699تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ ماسال . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ملاللغتنامه دهخداملال . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خشابر طالشدولاب است که در بخش رضوان ده شهرستان طوالش واقع است و 925 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ملاللغتنامه دهخداملال . [ م َ ] (اِخ ) لکهنویی دهلوی ، از شعرای قرن دوازدهم هجری است . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن آرد: در زمان حکومت وزیرالممالک نواب آصف الدوله بهادر به فوجداری بعض محالات اوقات به سر می برد و در عین ریعان شباب از این جهان پرملال جاده ٔ انتقال پیمود. از اوست :تا دیده ست دیده ٔ