ملاکلغتنامه دهخداملاک . [ م َ ] (ع اِ) مخفف مَلأَک . (ازاقرب الموارد) (المنجد). مَلَک . فرشته : بود هاروت از ملاک آسمان از عتابی شد معلق همچنان . مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر5 بیت <span class="hl" dir="ltr"
ملاکلغتنامه دهخداملاک . [ م َل ْ لا ] (ع ص ، اِ) مأخوذ از تازی ، خداوند ملک و صاحب ملک . (ناظم الاطباء). صاحب قریه ها و مزارع بسیار. صاحب ملک بسیار. ج ، ملاکین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به این معنی در عربی نیامده و ساختگی است . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال دوم شماره ٔ <span class
ملاکلغتنامه دهخداملاک . [ م ِ ](ع اِ) قوام کار. (از اقرب الموارد). اصل چیزی و آنچه چیزی به او قایم باشد. (غیاث ) : باید که فقر بر غنا اختیار کند تا مرید را اختیار فقر که ملاک تصوف و شرط سلوک است آسان بود. (مصباح الهدایة چ همائی ص 229).
ملاکلغتنامه دهخداملاک . [ م ِ / م َ ] (ع اِ) ملاک الامر؛ سرمایه ٔ امر که بدان قائم باشد و یقال : القلب ملاک الجسد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرمایه ٔکار که بدان قائم باشد. (ناظم الاطباء). || کتخدایی یا عقد. یقال : شهدنا ملاکه ؛ ای تزوجه و عقده . (منته
ملاکلغتنامه دهخداملاک . [ م ُل ْ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ مالک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : پنج قطعه زمین بسیط که در ولایت ... واقع است و از ملاک به ما منتقل شد. (مکاتبات رشیدی ص 182). چون آن بائرات معمور شود... و ارب
میلاقلغتنامه دهخدامیلاق . (اِخ ) دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین ، واقع در 24هزارگزی خاور آوج با 385 تن سکنه آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
ملائکلغتنامه دهخداملائک . [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مَلَک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ مَلَک و مَلأک . (از اقرب الموارد). رجوع به ملایک و ملک و مَلأک شود.
ملاغلغتنامه دهخداملاغ . [ م ُل ْ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ مالغ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ مالغ، مرد تباه کار فاسد. (آنندراج ). رجوع به مالغ شود.
ملاکملغتنامه دهخداملاکم . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) مشت زن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاکمة شود.
ملاکاووسلغتنامه دهخداملاکاووس . [ م ُل ْ لا ] (اِخ ) پدر ملافیروز مؤلف دساتیر. و رجوع به ملافیروز شود.
ملاکدلغتنامه دهخداملاکد. [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) بندی که جهت قید وزنجیر نیکو رفتن نتواند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که چون با قید و زنجیر راه رود زنجیر مانع راه رفتن وی شود و او با زنجیر کلنجار رود. (از اقرب الموارد). || رأیت فلاناً ملاکداًفلاناً؛ فلان را ملازم فلان دیدم . (از
ملاکلالغتنامه دهخداملاکلا. [ م ُل ْ لا ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تالارپی است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ملاکلالغتنامه دهخداملاکلا. [ م ُل ْ لا ک َ ] (اِخ ) دهی از زانوس رستاق کجور است . (مازندران و استرآباد متن انگلیسی ص 109).
ملاکملغتنامه دهخداملاکم . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) مشت زن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملاکمة شود.
ملاکاووسلغتنامه دهخداملاکاووس . [ م ُل ْ لا ] (اِخ ) پدر ملافیروز مؤلف دساتیر. و رجوع به ملافیروز شود.
ملاکدلغتنامه دهخداملاکد. [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) بندی که جهت قید وزنجیر نیکو رفتن نتواند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که چون با قید و زنجیر راه رود زنجیر مانع راه رفتن وی شود و او با زنجیر کلنجار رود. (از اقرب الموارد). || رأیت فلاناً ملاکداًفلاناً؛ فلان را ملازم فلان دیدم . (از
ملاکلالغتنامه دهخداملاکلا. [ م ُل ْ لا ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تالارپی است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ملاکلالغتنامه دهخداملاکلا. [ م ُل ْ لا ک َ ] (اِخ ) دهی از زانوس رستاق کجور است . (مازندران و استرآباد متن انگلیسی ص 109).
مدینةالاملاکلغتنامه دهخدامدینةالاملاک . [ م َ ن َ تُل ْ اَ ] (اِخ ) طلیطلة. لانها فیما یقال ملکها اثنان و سبعون انساناً. (نفح الطیب ج 1 ص 770، از یادداشت مؤلف ). رجوع به طلیطلة شود.
استملاکلغتنامه دهخدااستملاک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تملک . بملک گرفتن . تصرف .- استملاک کردن ؛ مالک شدن .
جفرالاملاکلغتنامه دهخداجفرالاملاک . [ ج َ رُل ْ اَ ] (اِخ ) جایی است در سرزمین حیره . (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
املاکلغتنامه دهخدااملاک . [ ] (اِخ ) دهی است از بلوک جره ٔ فارس در دوفرسنگی شمال اشفایقان . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
املاکلغتنامه دهخدااملاک . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مَلْک و مَلِک . (از اقرب الموارد). پادشاهان . (آنندراج ). || ج ِ مَلَک . (از اقرب الموارد). فرشتگان . (آنندراج ) : چون تو قوت داده ای املاک راکه بدرّانند این افلاک را. مولوی (مثنوی ).خاک آ