ملتئملغتنامه دهخداملتئم . [ م ُ ت َ ءِ / ءَ ] (ع ص ) زخمی که به شده و هر دو لب آن به همدیگر پیوسته شده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). زخم کفشیرگرفته و به شده و استوارگشته . (ناظم الاطباء).- ملتئم شدن خستگی یا ریشی ؛ خوب شدن آن . (یادداش
ملتئمفرهنگ فارسی معین(مُ تَ ئِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - التیام یافته ، به شده ، بهبود یافته . 2 - به هم پیوسته .
ملطملغتنامه دهخداملطم . [ م َ طِ ] (ع اِ) ملطم البحر؛ جایی از دریا که امواج در آن می شکند. (از ذیل اقرب الموارد).
ملثملغتنامه دهخداملثم . [ م ِ ث َ ](ع ص ) خف ملثم ؛ سُم که سنگ را بشکند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). و رجوع به ملثوم شود.
ملثملغتنامه دهخداملثم . [ م ُ ل َث ْ ث َ ] (ع ص ) بوسیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || دهان بند بر دهن استوار بسته . (از اقرب الموارد).
ملطملغتنامه دهخداملطم . [ م ِ طَ ] (ع اِ) ادیم که زیر جامه دان گسترند تا گردآلود نگردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لحیم کردنلغتنامه دهخدالحیم کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کفشیر کردن . ملتئم کردن . پیوند کردن ظرف مسی و برنجی و ظرف فلزین شکسته را. جوش دادن . پیوستن فلزی به فلز دیگر بوسیله ٔ لحیم مثلاً باتنکار الصاغة و غیره .
جوش خوردنلغتنامه دهخداجوش خوردن . [ خوَر / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بهم پیوستن دو چیز مخصوصاً دو فلز که جدا کردن آنها مشکل باشد. لحیم شدن . (فرهنگ فارسی معین ). ملتئم شدن .ملتحم شدن . || در تداول ، عصبانی شدن . ناراحت گردیدن : این قدر جوش نخور. (فرهنگ فارسی معین ).<br
پیوندگرفتهلغتنامه دهخداپیوندگرفته . [ پ َ / پ ِ وَ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از پیوند گرفتن . متصل شده . || ملتئم . جوش خورده : اتعاب ؛ پیوندگرفته را بازشکستن . (منتهی الارب ). || به هم پیوسته (قطعات شکسته ٔ ظرف چی
برچسبانلغتنامه دهخدابرچسبان . [ ب َ چ َ ] (نف مرکب ) ملتئم . باآرام و طمأنینه . مهربان .- برچسبان بودن ؛ التیام . مهربان بودن با یکدیگر. (یادداشت مؤلف ): ترفیه بالرفاء و البنین گفتن بوجه دعا در زناشوئی یعنی مجتمع و برچسبان و باآرام و طمأنینه باشند.- <span clas
ملتحملغتنامه دهخداملتحم . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) جراحت کفشیرگرفته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- ملتحم شدن جراحت ؛ درست شدن آن . پیوسته شدن آن . سر استوار کردن آن . سر به هم آوردن ریش . ملتئم شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).|| سخت گردا