ملتجالغتنامه دهخداملتجا. [ م ُ ت َ ] (ع اِ) جای پناه و پناه گرفتن . (غیاث ) (آنندراج ). ملتجاء. پناهگاه : مرابرار را حضرتش مستقرمر احرار را درگهش ملتجا. امیرمعزی .خدمت تو مخلصانه کرد برهانی به دل یافت از اقبال تو هم ملتجا هم مرت
ملتجاءلغتنامه دهخداملتجاء. [ م ُ ت َ ج َءْ ] (ع اِ) پناهگاه و جای پناه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || پناه . (نصاب الصبیان ). پشت و پناه . و رجوع به ملتجا شود. || نگهبان . (ناظم الاطباء).
ملتجیلغتنامه دهخداملتجی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) (از «ل ج ی ») خواننده ٔ خود به سوی غیر قوم خود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه خود را به گروهی نسبت می دهد که از آنها نباشد. (ناظم الاطباء).
ملتجیلغتنامه دهخداملتجی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) (از «ل ج ء») پناه جوینده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه پناه می گیرد به سوی کسی و یا چیزی . (ناظم الاطباء). پناه برنده . پناهنده . پناه آورنده . پناه برده .زنهارخواه . مستجیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- ملتجی شدن ؛پناهنده
ملتظیلغتنامه دهخداملتظی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آتش فروزان و زبانه زده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به التظاء شود.
ملتجاءلغتنامه دهخداملتجاء. [ م ُ ت َ ج َءْ ] (ع اِ) پناهگاه و جای پناه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || پناه . (نصاب الصبیان ). پشت و پناه . و رجوع به ملتجا شود. || نگهبان . (ناظم الاطباء).
اندخشلغتنامه دهخدااندخش . [ اَ دَ ] (اِ) پناهگاه و ملتجا و بستگاه . || حمایت و حفاظت . (ناظم الاطباء). پناه و پشتی یعنی حمایت . (جهانگیری بنقل شعوری ج 1 ورق 112 الف ).
رد کردنلغتنامه دهخدارد کردن . [ رَدد / رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازگردانیدن . (آنندراج ). بازدادن . (فرهنگ فارسی معین ). عودت دادن . پس دادن . واپس دادن . (یادداشت مؤلف ). رجعت دادن و پس فرستادن و واپس دادن و برگردانیدن و بازفرستادن . (ناظم الاطباء).- <span c
ملتجاءلغتنامه دهخداملتجاء. [ م ُ ت َ ج َءْ ] (ع اِ) پناهگاه و جای پناه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || پناه . (نصاب الصبیان ). پشت و پناه . و رجوع به ملتجا شود. || نگهبان . (ناظم الاطباء).