ملتویلغتنامه دهخداملتوی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) پیچیده و پیچ درپیچ شونده . (غیاث ) (آنندراج ). تافته و دوتاه شده و خمیده و کج و پیچیده و پیچ درپیچ . (ناظم الاطباء). به هم پیچیده . در هم پیچیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کوکا ایلکای با لشکرهایی همه پیچ و کین از راهها
ملتویفرهنگ فارسی معین(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به خود پیچیده ، پیچ در پیچ شونده . 2 - نوعی از حرکت نبض که مانند ریسمان پیچیده محسوس شود.
ملطیویلغتنامه دهخداملطیوی . [ م َ ل َطْ ی َ وی / م َ ل َ طی ی َ وی ] (ص نسبی ) منسوب به ملطیه . رجوع به ماده ٔ بعد و ملطیه شود.
ملطیویلغتنامه دهخداملطیوی . [ م َ ل َطْ ی َوی / م َ ل َ طی ی َ وی ] (اِخ ) محمدبن غازی ، از اهل ملطیه مؤلف کتاب روضةالعقول . یکی از بزرگان فضلای دستگاه سلاجقه ٔ روم است که چندی دبیر ابوالفتح رکن الدین سلیمانشاه بن قلج ارسلان (588</sp
ملطاءلغتنامه دهخداملطاء. [ م َ ] (ع اِ) آن جراحت که بدان پوست تنک رسد که زبر استخوان سر بود. (مهذب الاسماء). سرشکستگی که تا پوست تنک رسد. مِلطاة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اگر جراحت [ شکستگی سر ] بدان پوست رسد که بر استخوان پوشیده است
ملطاءلغتنامه دهخداملطاء. [م َ ] (ع ص ) مؤنث املط. یعنی زنی که اندامش بی موی باشد. ج ، مُلط. (ناظم الاطباء). و رجوع به املط شود.
ملتوحلغتنامه دهخداملتوح . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) تشنه شونده . (آنندراج ). تشنه . || برق درخشنده . || ستاره ٔ پیدا. (ناظم الاطباء).
ملوبلغتنامه دهخداملوب . [ م ُ ل َوْ وَ ] (ع ص ) آهن پیچیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آهن پیچیده . ملتوی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملاب آلودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مَلاب شود.
استعسارلغتنامه دهخدااستعسار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سخت و استوار گردیدن . || دشوار گشتن کار. دشوار گردیدن کار. || دشواری خواستن . (منتهی الارب ): استعسره ؛ طلب معسوره . (تاج العروس ). || ملتوی و بیکار نشستن . (منتهی الارب ).
تعسرلغتنامه دهخداتعسر. [ ت َ ع َس ْ س ُ ] (ع مص ) دشخوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دشوار شدن . (دهار). دشوار و سخت گردیدن کار بر کسی و ملتوی گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ملتبس و مشتبه گردیدن سخن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ا
شنکلغتنامه دهخداشنک . [ ش ِ ] (هندی ، اِ) نام حلزون به زبان هندی . (الجماهر ص 1). حلزون ملتوی که هنگام سوار شدن بر پیل در آن بدمند و آن را بفارسی سپیدمهره نامند. (از ماللهند ص 55، 79، <span