ملحدلغتنامه دهخداملحد. [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) از راه حق برگردنده و فاسق و بیدین . (غیاث ) (آنندراج ). از راه حق برگشته و فاسق و بیدین و کافر و بت پرست . (ناظم الاطباء). طعنه زننده یا ستیهنده و جدل کننده در دین . ج ، ملحدون . ملاحدة.(از اقرب الموارد). آنکه از دین بازگشته یا عدول کرده یا منحرف شده
ملحدلغتنامه دهخداملحد. [ م ُ ح َ ] (ع اِ) شکاف در گور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکاف مایلی که در عرض قبر یعنی پهلوی آن باشد. (از اقرب الموارد). || (ص ) گور لحددار. (ناظم الاطباء).
ملعطلغتنامه دهخداملعط. [ م َ ع َ ] (ع اِ) چراگاه که گیاهش را ستور لیسیده باشد یا چراگاه نزدیک که گرداگرد سراها باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، ملاعط. (از اقرب الموارد).
ملهدلغتنامه دهخداملهد. [ م ُل َهَْ هََ ] (ع ص ) به دست درخسته شده . (آنندراج ). به دست درخسته و به خواری سپوخته شده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلهید شود. || بر بن پستان و یا بر بن کتف زده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
علاءالدین ملحدلغتنامه دهخداعلاءالدین ملحد. [ ع َ ئُدْ دی ن ِ م ُ ح ِ ] (اِخ ) محمد. حاکم ملحدان قلعه ٔ اسماعیلیه در زمان سلطان محمد خوارزمشاه . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 655).
ملحودلغتنامه دهخداملحود. [ م َ ] (ع اِ) شکاف در عرض گور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکاف در پهنای گور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) قبر ملحود؛ گور بالحد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرده . در قبر نهاده شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span clas
ملهوتلغتنامه دهخداملهوت .[ م َل ْ ] (اِخ ) نام ماهیی که بطور افسانه تصور کرده بودند زمین بر پشت آن قرار گرفته . (ناظم الاطباء).
ملحدستانلغتنامه دهخداملحدستان . [ م ُ ح ِ دِ ] (اِ مرکب ) جای ملحد. مکان ملحد. مسکن و مأوای ملاحده . سرزمین ملحدان : این معنی خاطر منگوخان را باعث و محرض آمد بر قمع قلاع و بلاد ملحدستان قهستان و الموت . (طبقات ناصری ص 698). در بلاد ملحدست
علاءالدین ملحدلغتنامه دهخداعلاءالدین ملحد. [ ع َ ئُدْ دی ن ِ م ُ ح ِ ] (اِخ ) محمد. حاکم ملحدان قلعه ٔ اسماعیلیه در زمان سلطان محمد خوارزمشاه . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 655).
ملحدستانلغتنامه دهخداملحدستان . [ م ُ ح ِ دِ ] (اِ مرکب ) جای ملحد. مکان ملحد. مسکن و مأوای ملاحده . سرزمین ملحدان : این معنی خاطر منگوخان را باعث و محرض آمد بر قمع قلاع و بلاد ملحدستان قهستان و الموت . (طبقات ناصری ص 698). در بلاد ملحدست
علاءالدین ملحدلغتنامه دهخداعلاءالدین ملحد. [ ع َ ئُدْ دی ن ِ م ُ ح ِ ] (اِخ ) محمد. حاکم ملحدان قلعه ٔ اسماعیلیه در زمان سلطان محمد خوارزمشاه . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 655).