ملسلغتنامه دهخداملس . [ م َ ] (ع مص ) راندن سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تند دویدن ماده شتر و جز آن . (از اقرب الموارد). || آمیختن و درهم شدن تاریکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ): ملس الظلام ؛ آمیخته گردید تاریکی شب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملسلغتنامه دهخداملس . [ م َ ل َ ] (ص ) ترش و شیرین . میخوش . مُزّ. بیشتر صفت انار آرند: انار ملس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملیس شود.
ملسلغتنامه دهخداملس . [ م َ ل َ ] (ع اِ) جای هموار. ج ، ملوس . املاس . جج ، امالیس . (از ذیل اقرب الموارد).
ملسلغتنامه دهخداملس . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ املس و ملساء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صاف و هموار.(از دزی ج 2 ص 612). و رجوع به املس و ملساء شود.
ملزلغتنامه دهخداملز. [ م َ ] (ع مص ) بردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ): ملز به ملزاً؛ برد آن را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درنگ کردن و سپس ماندن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ): ملز عنه ؛ درنگ کرد و سپس ماند از آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملزلغتنامه دهخداملز. [ م َ ل ِ ] (ع ص ) مرد سخت پی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملزلغتنامه دهخداملز. [ م ِ ل َزز ] (ع ص ) مرد سخت خصومتگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): رجل ملز؛ مرد شدیدالخصومه و طالب آن . و گویند: هو ملز فی خصوماته . و همچنین است امراءة ملز. (از اقرب الموارد).
ملشلغتنامه دهخداملش . [ م َ ] (ع مص ) به دست بازکاویدن گویا چیزی می جوید کسی . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملسلسلغتنامه دهخداملسلس . [ م ُ ل َ ل َ ] (ع ص ، اِ) درهم پیوسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مسلسل . (از اقرب الموارد). || جامه ٔ نگارین مخطط.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جامه ٔ بدبافت . (ناظم الاطباء).
ملسنلغتنامه دهخداملسن . [ م ِ س َ ] (ع اِ) سنگ که بر دهانه ٔ سوراخ کفتار نهند جهت صید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). سنگی که بر بالای در خانه (لانه )ای که با سنگ ساخته شده قرار دهند و گوشت جانور درنده را درعقب آن نهند و چون جانور داخل شود و گوشت را خورد سنگ بر در افتد و لانه را
ملساءلغتنامه دهخداملساء. [ م َ ] (ع ص ) مؤنث املس ، یعنی تابان و نرم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || می آسان در خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). می که به نرمی و آسانی در گلو فرورود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شیر ترش که در شیر خالص آمیزند تا دفزک شود. (منت
ملسلسلغتنامه دهخداملسلس . [ م ُ ل َ ل َ ] (ع ص ، اِ) درهم پیوسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مسلسل . (از اقرب الموارد). || جامه ٔ نگارین مخطط.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جامه ٔ بدبافت . (ناظم الاطباء).
ملسنلغتنامه دهخداملسن . [ م ِ س َ ] (ع اِ) سنگ که بر دهانه ٔ سوراخ کفتار نهند جهت صید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). سنگی که بر بالای در خانه (لانه )ای که با سنگ ساخته شده قرار دهند و گوشت جانور درنده را درعقب آن نهند و چون جانور داخل شود و گوشت را خورد سنگ بر در افتد و لانه را
ملس هالغتنامه دهخداملس ها. [ م ُ ل ُ ] (اِخ ) مردمی بودند یونانی که در درون اپیر نزدیک دریاچه ٔ پئوم بونی یا ژانین سکنی گزیده بودند. (از ایران باستان ج 2 ص 1212 و 1213). مردم اپیر (بخشی از سرزم
ملساءلغتنامه دهخداملساء. [ م َ ] (ع ص ) مؤنث املس ، یعنی تابان و نرم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || می آسان در خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). می که به نرمی و آسانی در گلو فرورود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شیر ترش که در شیر خالص آمیزند تا دفزک شود. (منت
حریق املسلغتنامه دهخداحریق املس . [ ح ُ رَ ق ِ اَ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بلغت اندلس حلبوب . حربوب . جلبوب . خصی هرمس . عصی هرمس . فقشة . لینوزوزطیس .
عملسلغتنامه دهخداعملس . [ ع َ م َل ْ ل َ ] (اِخ ) نام مردی است که مادر خود را بر پشت بار کرده به حج برد و به وی بس نیکی نمود، و آن مثل شددر برّ والدین ، چنانکه گویند: أبرّ من عملس ؛ نیکوکارتر از عملس . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عملسلغتنامه دهخداعملس . [ ع َ م َل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) توانا بر سیر و شتاب رو و جلد. || گرگ پلید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سگ شکاری . (منتهی الارب ). سگ شکاری خبیث و پلید. || شخص باجرأت و مقدم . || شتر نر. جمل . || ماده شتر. ناقة. (از اقرب الموارد).
متملسلغتنامه دهخدامتملس . [ م ُ ت َ م َل ْ ل ِ ](ع ص ) تابان و نرم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تابان و درخشان و صیقلی . (ناظم الاطباء). || نرم گردیده . || بازگشته از کاری . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تملس شود. || رسته و رهایی یافته . (ناظم
مملسلغتنامه دهخدامملس . [ م ُ م َل ْ ل َ ] (ع ص ) نرم و تابان . (آنندراج ). صاف و مهره دار و لغزان . (ناظم الاطباء). || ممرد. ساده کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا).