ملطفهلغتنامه دهخداملطفه . [ م ُ ل َطْ طَ ف ِ / ف ِ ] (ع اِ) نامه ٔ باریک .(مهذب الاسماء). نامه ٔ باریک کرده . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نامه ٔ خرد که در آن موجز و خلاصه ٔ مطلب یا مطالبی نویسند. ملاطفه .رقعه . نوشته ٔ مختصر. ج ، م
ملتفةلغتنامه دهخداملتفة. [ م ُ ت َف ْ ف َ ] (ع ص ) ملتف . (ناظم الاطباء). تأنیث ملتف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملتف شود.
طمغالغتنامه دهخداطمغا. [ طَ ] (مغولی ، اِ) نقش نشان و مهر خاص شاه بر فرمانها. رجوع به آل تمغا و آل طمغی و تمغا شود : ملطفه ها را نزدیک امیر برد همه نشان طمغا داشت و به طغرل و داود و یبغو و ینالیان بود. (تاریخ بیهقی ص 538).
سالیخلغتنامه دهخداسالیخ . (اِ) چوبی باشد که بر سر آن چند زنجیر کوتاه تعبیه کنند و بر سر هر زنجیر گویی از فولاد نصب سازند. (حاشیه ٔ راحة الصدور راوندی بنقل فرهنگ فولرس ص 505) : این ملطفه ها در میان چوبی نهادند و سالیخ وار توز کمان برپوشی
حشم دارلغتنامه دهخداحشم دار. [ ح َ ش َ ] (نف مرکب ) آن کس که عده ٔ لشکری غیر منتظم در اختیار او باشد : سلطان بخط خویش ملطفه ای نبشت و نام یکی از حشم داران ببرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320).هم حشمت و کبر و هم حشم دارهم دولت مند و هم
اسب نمدلغتنامه دهخدااسب نمد. [ اَ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) پوشش اسب . برگستوان : رکابدار را فرموده آمده است پوشیده تا آنرا [ملطفه را] در اسب نمد یا میان آستر موزه چنانکه صواب بیند پنهان کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405 و چ فیاض ص 389)
دبیرکلغتنامه دهخدادبیرک . [ دَ رَ ] (اِ مصغر) مصغر دبیر. اصطلاحاً نیم دبیر. نویسنده ٔ بدرجه ٔ کمال دبیری نارسیده . در شاهد ذیل از بیهقی مراد دبیر قاید ملنجوق سالار کجاتان ونماینده ٔ مسعود در دربار خوارزمشاه : ملطفه بدست آن دبیرک باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="