ملوسلغتنامه دهخداملوس . [ م َ ] (ع ص ) شتر نیکوروش پیشی گیرنده به هر راه که باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
ملوسلغتنامه دهخداملوس . [ م َ ] (ص ) قشنگ و ظریف و خوشگل . (ناظم الاطباء). مطبوع . دلپذیر. تو دل برو. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). در تداول عامه ، زیبا. جمیل . قشنگ . ظریف .
ملیوسلغتنامه دهخداملیوس . [ م َ ] (اِخ ) نام جزیره ای است از جزایر یونان که طین مختوم از آن جزیره آورند. و اﷲ اعلم . (برهان ) (آنندراج ).
ملوظلغتنامه دهخداملوظ. [ م ِل ْ وَ ] (ع اِ) چوبی که بدان زنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی که بدان کتک زنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تازیانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملوصلغتنامه دهخداملوص . [ م ُ ل َوْ وَ ] (ع اِ) فالوده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملوزلغتنامه دهخداملوز. [ م ُ ل َوْ وَ ] (ع ص ) حلواءملوز؛ حلوایی بادام مغز کرده . (مهذب الاسماء). خرمای بادام پرکرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). خرمای پرکرده از بادام و جوزاغند. (ناظم الاطباء). خرمای هسته بیرون کرده و لوز به جای هسته نهاده .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ر
ملوسکلغتنامه دهخداملوسک . [ م َ س َ ] (ص مصغر) زیباخردک . جمیل و ظریف و زیبا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زیبای کوچک . و رجوع به ملوس شود.
ملوسیلغتنامه دهخداملوسی . [ م َ ] (حامص ) حالت و چگونگی ملوس . زیبایی و قشنگی و ظرافت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملوس شود.
ملوسجانلغتنامه دهخداملوسجان . [ ] (اِخ ) قریه ای است دو فرسنگ و نیمی میانه ٔ جنوب و مشرق تل بیضا. (فارسنامه ٔ ناصری ).
ملوسةلغتنامه دهخداملوسة. [ م ُ س َ ] (ع مص ) تابانی و نرمی . ضد خشونت . ملاسة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاسة شود.
ملوسکفرهنگ نامها(تلفظ: malusak) (ملوس + ک/ ak-/ ( پسوند تحبیب)) ، در خطاب به کودک به ویژه دختر بچه برای بیان زیبایی و ظرافت او گفته میشود ، ملوس ؛ (در گفتگو) دارای زیبایی و جذابیت ، ملیح و دوست داشتنی .
ملوسکلغتنامه دهخداملوسک . [ م َ س َ ] (ص مصغر) زیباخردک . جمیل و ظریف و زیبا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زیبای کوچک . و رجوع به ملوس شود.
ملوسیلغتنامه دهخداملوسی . [ م َ ] (حامص ) حالت و چگونگی ملوس . زیبایی و قشنگی و ظرافت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملوس شود.
ملوسجانلغتنامه دهخداملوسجان . [ ] (اِخ ) قریه ای است دو فرسنگ و نیمی میانه ٔ جنوب و مشرق تل بیضا. (فارسنامه ٔ ناصری ).
ملوسةلغتنامه دهخداملوسة. [ م ُ س َ ] (ع مص ) تابانی و نرمی . ضد خشونت . ملاسة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاسة شود.
ملوسکفرهنگ نامها(تلفظ: malusak) (ملوس + ک/ ak-/ ( پسوند تحبیب)) ، در خطاب به کودک به ویژه دختر بچه برای بیان زیبایی و ظرافت او گفته میشود ، ملوس ؛ (در گفتگو) دارای زیبایی و جذابیت ، ملیح و دوست داشتنی .
روملوسلغتنامه دهخداروملوس . (اِخ ) روم . شهر رم یا روم که به نام بانی آن (روملوس ) بدین نام شهرت یافته است . رجوع به رم ُ و کلمه ٔ بعدی (روملوس ) شود.
روملوسلغتنامه دهخداروملوس . (اِخ ) فرهنگها پس از نقل این کلمه آنرا نام پسر نمرود دانسته اند و بر اساسی نیست . و رجوع به روملوس و رُم شود.
مملوسلغتنامه دهخدامملوس . [ م َ ] (ع ص ) صبی مملوس ؛ کودک خایه کشیده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خایه بیرون کشیده . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).