ملوک الطوایفلغتنامه دهخداملوک الطوایف . [ م ُ کُطْ طَ ی ِ ] (اِخ ) نویسندگان قرون اول اسلامی ، دوره ٔ حکومت اشکانیان و دوره ٔ ماقبل آن یعنی دوره ٔ سلوکیه را ملوک الطوایف نامیده اند. پیرنیا در تاریخ ایران باستان آرد: مورخان و نویسندگان قرون اول اسلامی از ایرانی و عرب اطلاعات کمی از این دوره داشته اند
ملوکلغتنامه دهخداملوک . [ م ُ ] (اِخ ) مجمعالجزایری است در اندونزی که بوسیله ٔ دریای باندا و دریای ملوک از جزایر سلب جدا شده است و 790000 تن سکنه دارد و مهمترین این جزایر «هالماهرا» و «سرام » و «آمبوان » است . (از لاروس ).
ملوکلغتنامه دهخداملوک . [ م ُ ] (اِخ ) کتاب ملوک ، نام کتابی از تورات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به پادشاهان (کتاب ...) در همین لغت نامه شود.
ملوکفرهنگ فارسی عمید= مَلِک⟨ ملوک لخمیین: ملوک حیره یا مناذره که در زمان خسروپرویز منقرض شدند.
ملوکلغتنامه دهخداملوک . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَلِک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ِ ملک . پادشاهان . (ناظم الاطباء) : اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).چون که یکی تاج و بساک ملوک باز یکی کوفته
ملوک الطوایفیفرهنگ فارسی عمیدویژگی نظام حکومتی فرمانروایی و حکمرانی مالکان بزرگ و سران عشایر بر رعایا و طوایف زیردست خود.
ملوک الطوایفیفرهنگ فارسی معین(مُ کُ طَّ یِ) [ ع . ] (اِمر.) فرمانروایی مالکین بزرگ و سران هر منطقه بر رعایا و مردم آن منطقه .
هرسویه پادشاهانلغتنامه دهخداهرسویه پادشاهان . [ هََ ی ِ دِ ] (اِ مرکب ) به معنی ملوک الطوایف و از مجعولات دساتیر است . (یادداشت به خط مؤلف ). آن سلسله از نژاد پادشاهان را گویند که پس از مرگ اسکندر مقدونیایی در ایران طلوع کردند. (ناظم الاطباء).
بنی عبادلغتنامه دهخدابنی عباد.[ ب َ ع َب ْ با ] (اِخ ) (414 - 484 هَ . ق .) از ملوک الطوایف اندلس که پس از زوال دولت بنی امیه و قبل از استقرار مرابطین در اشبیلیه حکومت داشتند و آنان سه تن بودند و بدست امرای مرابطین از میان رفتند.
اردوانیونلغتنامه دهخدااردوانیون . [ اَ دَ نی یو ] (اِخ ) اشکانیان . پادشاهان پارت . اردوانیان . این نام را ابن اثیر یاد کرده است و ابن خلدون گوید ایشان انباط سواد باشند و مسعودی گویدآنان ملوک نبط از ملوک الطوایف اند و در سرزمین عراق پیوسته به قصر ابن هبیرة و سورا و احمدآباد و دیگر نواحی این بخش اق
هشاملغتنامه دهخداهشام . [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی النصربن السائب الکلبی ، مکنی به ابوالمنذر. از مورخان و عالمان انساب و اخبار عرب . او را آثار بسیار است . اهل کوفه بود و همانجا به سال 206 هَ . ق . درگذشت . او راست : جمهرةالانساب ، الاصنام ، نسب الخیل فی ا
ملوکلغتنامه دهخداملوک . [ م ُ ] (اِخ ) مجمعالجزایری است در اندونزی که بوسیله ٔ دریای باندا و دریای ملوک از جزایر سلب جدا شده است و 790000 تن سکنه دارد و مهمترین این جزایر «هالماهرا» و «سرام » و «آمبوان » است . (از لاروس ).
ملوکلغتنامه دهخداملوک . [ م ُ ] (اِخ ) کتاب ملوک ، نام کتابی از تورات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به پادشاهان (کتاب ...) در همین لغت نامه شود.
ملوکفرهنگ فارسی عمید= مَلِک⟨ ملوک لخمیین: ملوک حیره یا مناذره که در زمان خسروپرویز منقرض شدند.
ملوکلغتنامه دهخداملوک . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَلِک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ِ ملک . پادشاهان . (ناظم الاطباء) : اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).چون که یکی تاج و بساک ملوک باز یکی کوفته
دملوکلغتنامه دهخدادملوک . [ دُ ] (ع اِ) سنگ تابان گرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سنگ سیاه گرد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دملوق شود.
حبةالملوکلغتنامه دهخداحبةالملوک . [ ح َب ْ ب َ تُل ْ م ُ ] (ع اِ مرکب ) ماهودانه . رجوع به حب الملوک شود.
حسرت الملوکلغتنامه دهخداحسرت الملوک . [ ح َ رَ تُل ْ م ُ ] (اِمرکب ) دلمه ٔ مونبار است و آن دلمه (طلمه ) بوده است که از قیمه ریزه ٔ گوشت و برنج پخته پر میکرده اند و نامهای دیگر آن : حسیبک و حسیب الملوک و حسیب بزغاله و جنبل و بریان الفقرا بوده . لکن امروز خرده ٔ جگر و شش وگُرده (قلوه ) و دل با پیاز د
حسن اشرف الملوکلغتنامه دهخداحسن اشرف الملوک . [ ح َ س َ ن ِ اَ رَ فُل ْ م ُ ] (اِخ ) علاءالدوله . رجوع به علاءالدوله و سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 128 و 147 شود.