ملک الشعرافرهنگ فارسی عمیدعنوانی برای هریک از شاعران درباری که نسبت به شعرای دیگر بالاترین مقام را داشته است.
مئلقلغتنامه دهخدامئلق . [م ِءْ ل َ ] (ع ص ) احمق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). || مردی که گاهی دیوانه و گاهی بهوش باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
میلکلغتنامه دهخدامیلک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزارعی بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در 39هزارگزی شمال برازجان با 107 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
میلکلغتنامه دهخدامیلک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقعدر 38هزارگزی شمال باختری معلم کلایه . با 202 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . زیارتگاهی به نام اسماعیل دارد. (از ف
ملک الشعراءلغتنامه دهخداملک الشعراء. [ م َ ل ِ کُش ْ ش ُ ع َ ] (اِخ ) لقب فتحعلی خان صبای کاشانی . رجوع به صبا فتحعلی خان شود.
ملک الشعراءلغتنامه دهخداملک الشعراء. [ م َ ل ِ کُش ْ ش ُ ع َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه شاعران . مهتر شعرا. مقدم شاعران . لقبی بوده است شاعران را.
ملک الشعرای بهارلغتنامه دهخداملک الشعرای بهار. [ م َ ل ِ کُش ْ ش ُ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) رجوع به بهار شود.
نظام الدین گنجویلغتنامه دهخدانظام الدین گنجوی . [ ن ِ مُدْ دی ن ِ گ َ ج َ ] (اِخ ) محمود مکنی به ابوالعلاءو ملقب به ملک الشعرا و استادالشعرا. رجوع به ابوالعلاء گنجوی و نیز رجوع به ریحانة الادب ج 4 ص 213 شود.
بیت فراغلغتنامه دهخدابیت فراغ . [ ب َ / ب ِت ِ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبخانه . (رشیدی ). کنایه از متوضاء است . (انجمن آرا). کنایه از متوضاء است که ادبخانه باشد. (برهان ). بیت الخلاء : من چومرهم نشسته بر سر ریش او چو محدث فر
فروغ کاشانیلغتنامه دهخدافروغ کاشانی . [ ف ُ غ ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم خان فرزند ملک الشعرا فتحعلی خان و برادر ملک الشعرای ثانی محمدحسین خان عندلیب است . قسمتی از عمر خود را در خراسان بخدمت احمدعلی میرزا والی آن ایالت گذراند و پس از مرگ وی به تهران آمد و در تهران عزلت گزید و از معاشرت ارباب مناصب دوری ک
درایدنلغتنامه دهخدادرایدن . [ دْرا / دِدِ ] (اِخ ) جان . (1631 -1700 م .). شاعر و نمایشنامه نویس و منتقد انگلیسی . وی کرامول را مدح کرد (1659) و سپس به مدح چار
ملکلغتنامه دهخداملک . [ م َ ] (ع مص ) بازداشتن ولی زن را از نکاح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خمیر سخت و نیکو کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیک سرشتن آرد. (المصادر زوزنی ): ملک العجین ملکاً؛ نیکو خمیر شد و سخت خمیر گردید. (ناظم الا
ملکلغتنامه دهخداملک . [ م َ / م ِ / م ُ / م َ ل َ ] (ع اِ) آبخور و چراگاه و شتر با چاه که بکنند و بگذارند در وادی . (منتهی الارب ): ما له فی الوادی ملک ؛ یعنی مر او را در وادی آبخور و چراگاه
ملکلغتنامه دهخداملک . [ م َ / م ُ ] (ع اِ) لاذهبن فاما ملک و اما هلک ؛ یعنی هرآینه می روم یا بزرگی و عظمت است در آن و یا هلاکت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ملکلغتنامه دهخداملک . [ م َ ل َ ] (ع اِ) فرشته . ج ، ملائکة. املاک . (مهذب الاسماء). فرشته . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرشته . ج ، ملائکة. ملائک . (ناظم الاطباء). سروش . فرشته . فریشته . فرسته . روح . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جسم لطیف نورانی که به اشکال گوناگون متشکل می
ملکلغتنامه دهخداملک . [ م َ ل ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای صفات الهی . خدای تعالی . خدای متعال . ملک العرش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وز تو بپذیراد ملک هرچه بدادی وز کید جهان حافظ تو باد جهاندار. منوچهری .ز جاه صاحب عادل ملک بگر
داود ملکلغتنامه دهخداداود ملک . [ وو م َ ل ِ ] (اِخ ) از امرای سلطان جلال الدین سیورغتمش قراختائی است در کرمان . رجوع به حواشی تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 163 شود.
حسن خبیرالملکلغتنامه دهخداحسن خبیرالملک . [ ح َس َ ن ِ خ َ رُل ْ م ُ ] (اِخ ) رجوع به خبیرالملک شود.
حسن ملکلغتنامه دهخداحسن ملک . [ ح َ س َ م َ ل ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رستاق خمین شهرستان محلات ، 16هزارگزی خمین . دارای 60 نفر جمعیت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
حسن منطق الملکلغتنامه دهخداحسن منطق الملک . [ ح َ س َ ن ِ م َ طِ قُل ْ م ُ ] (اِخ ) او راست : حکمت طبیعیة. (ذریعه ج 7 ص 58). رجوع به منطق الملک شود.
حسن نظام الملکلغتنامه دهخداحسن نظام الملک . [ ح َس َ ن ِ ن ِ مُل ْ م ُ ] (اِخ ) رجوع به نظام الملک شود.