ملکیتلغتنامه دهخداملکیت . [ م َ ل َ کی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مأخوذ از تازی ، فرشتگی و مانا به فرشته . (ناظم الاطباء). فرشته بودن . خوی و صفات فرشتگان داشتن : همچنان که آن کیمیا که گوهر آدمی را از خساست بهیمیت به صفا و نفاست ملکیت رساند... هم دشوار بود و هر کسی ندان
ملکیتلغتنامه دهخداملکیت . [ م ِ کی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مأخوذ از تازی ، مالکیت . تصرف و تملک . (از ناظم الاطباء) : از ملک بیرون است و تصدق است بر مسکینان در راه خدا و حرام است بر من آنکه برگردد همه ٔ آن یا بعضی از آن به ملکیت من . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class
ملکیتفرهنگ فارسی عمیدحق تصرف، استعمال، انتفاع، و انتقال که شخص در ملک خود و چیزی که متعلق به اوست در حدود مقررات قانون دارد.
ملکیتفرهنگ فارسی معین(مِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) ملک بودن (رابطه ای است مشروع میان مالک و مملوک و ملک ).
ملقطلغتنامه دهخداملقط. [ م َ ق َ ] (ع اِ) معدن . (از ذیل اقرب الموارد). || موضع طلب . (از اقرب الموارد).
ملقطلغتنامه دهخداملقط. [ م ِ ق َ ] (ع اِ) آنچه بدان چیزی را برگیرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه بدان چیزی را بردارند مانند ملقط آهنگر و ملقط آتش . ج ، ملاقط. (از اقرب الموارد).
ملکتلغتنامه دهخداملکت . [ م ُ ک َ ] (ع اِ) پادشاهی . (غیاث ). پادشاهی . سلطنت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : که ملکت شکاری است کو را نگیردعقاب پرنده و شیر ژیانی .دقیقی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 385).ملکت جویی همی مگر چو
ملکدلغتنامه دهخداملکد. [ م ِ ک َ ] (ع اِ) کوبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). میخ کوب و چیزی مانند آن . (ناظم الاطباء).