ملیتلغتنامه دهخداملیت . [ م ِل ْ لی ] (ع اِ) برگ مرخ یا غلاف بار آن . (منتهی الارب ). برگ درخت مرخ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملیتلغتنامه دهخداملیت . [ م ِل ْ لی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ، اِمص ) قومیت . مجموعه ٔ خصایص و صفات ملتی : نه شیوه ٔ ملیت و نه رسم تمدن نه رابطه ٔ طایفه نه قاعده ٔ حی . ملک الشعرای بهار (دیوان ج 2 ص <span cla
عصارۀ مالتmalt extractواژههای مصوب فرهنگستانمخلوطی از ترکیبات آلی مالت که بهعنوان یک افزودنی غذایی یا در محیط کشت مصرف میشود
نوشابۀ مالتmalt beverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که با رقیق کردن عصارۀ مالت و افزودن طعمدهندهها به آن تولید میشود
میلتلغتنامه دهخدامیلت . [ ل ِ ](اِخ ) نام یکی از شهرهای قدیم و مشهور که در ساحل غربی آسیای صغیر قرار داشته و بعدها به دو قسمت تقسیم شده است . نخست بوسیله ٔ مهاجران کرت بنا شد و بعد مهاجران یونیه ٔ یونان به تجدید بنای آن پرداختند به طوری که در سال 750 ق . م .
ملثلغتنامه دهخداملث . [ ] (اِ) زدودن باشد از زنگ و شوخ و هرچه بدان ماند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 53).
ملیتوپللغتنامه دهخداملیتوپل . [ م ِ ت ُ پُل ْ ] (اِخ ) شهری در اوکراین روسیه که 137000 تن سکنه دارد و یکی از بازارهای غله و نمک است . (از لاروس ).
ملیتوسلغتنامه دهخداملیتوس . [ م ِ تُس ْ ] (اِخ ) شاعری از مردم آتن در پایان قرن پنجم ق .م . و یکی از متهم کنندگان سقراط است . آثار او در زمینه تراژدی است . (از لاروس ).
ملیتوپللغتنامه دهخداملیتوپل . [ م ِ ت ُ پُل ْ ] (اِخ ) شهری در اوکراین روسیه که 137000 تن سکنه دارد و یکی از بازارهای غله و نمک است . (از لاروس ).
ملیتوسلغتنامه دهخداملیتوس . [ م ِ تُس ْ ] (اِخ ) شاعری از مردم آتن در پایان قرن پنجم ق .م . و یکی از متهم کنندگان سقراط است . آثار او در زمینه تراژدی است . (از لاروس ).
شملیتلغتنامه دهخداشملیت . [ ش َ ] (اِ) شملید. حلبه و شمبلیله . شلمیز. (ناظم الاطباء). اسم هندی حلبه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رستنیی باشد که آن را به عربی حلبه گویند. شملید. (از برهان ) (آنندراج ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
اکملیتلغتنامه دهخدااکملیت . [ اَ م َ لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) تمامیت و فاضل تر در تکمیل . (ناظم الاطباء).
تملیتلغتنامه دهخداتملیت . [ ت َ ] (اِ) بار کوچکی باشد که بر بار بزرگ بندند و گاه بر پشت چاروا اندازند و بر بالای آن سوار شوند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بار کوچکی را گویند که بر بار بزرگ بندند و آن راتمبلیت نیز گویند. (انجمن آرا). || یک لن
تملیتفرهنگ فارسی عمید۱. سر بار.۲. یک لنگه از بار.۳. بار کوچکی که بر پشت استر یا الاغ بگذارند و بر آن سوار شوند.