مماتلغتنامه دهخداممات . [ م ُ ] (ع ص ) مرده و متروک و منسوخ . (ناظم الاطباء). مهجور. مهجورة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): متروک ، لخم وجه فلان ... قال ابن درید و هو فعل ممات . (قاموس ).
مماتلغتنامه دهخداممات .[ م َ ] (ع مص ، اِمص ) مرگ . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مردن . نماندن . فوت . بمردن . (تاج المصادر بیهقی ). موت . (اقرب الموارد). واقعه . ارتحال . مقابل حیات . مقابل محیا. مقابل زندگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : أم حسب الذین ا
مَمَاتِفرهنگ واژگان قرآنمرگ (عبارت "إِذاً لَّأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ ﭐلْحَيَاةِ وَضِعْفَ ﭐلْمَمَاتِ " یعنی :در آن صورت دو برابر در دنيا و دو برابر در آخرت عذاب به تو مىچشانديم)
روح مماتلغتنامه دهخداروح ممات . [ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوهری است که با خروج آن موجود زنده فانی شده و بمیرد و آن مقابل روح حیات است که بوسیله ٔ آن اکل و شرب و حس و حرکت انجام میشود. توضیح مطلب آنکه فلاسفه برای روح مراحلی بیان کرده اند، بلکه به روح متعدد قائل شده اند که از جمله همان ج
میمذلغتنامه دهخدامیمذ. [ م َ م َ ] (اِخ ) ناحیتی است به حدود و در آذرباذگان شهره و آبادان و بسیار نعمت و مردم و قصبه ٔ آن اهراست و او را ناحیتی بزرگ است . (حدود العالم ). نام کوهی است یا شهری به آذربایجان . (تاج العروس ). نام روستائی به آذربایجان و بلال آباد بدین روستا دهی است و بابک خرمی از
ممدلغتنامه دهخداممد. [ م َ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان ، دارای 340 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
مماتکةلغتنامه دهخدامماتکة. [ م ُ ت َ ک َ ] (ع مص ) مهر به مهر فروختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مماهره در بیع. (شرح قاموس ) (از اقرب الموارد). || بر همدیگر چیرگی جستن و مغالبه کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جرعه جرعه نوشیدن شراب را. (آنندراج ). تَمَتﱡک . (منتهی الارب ).
مماتنلغتنامه دهخدامماتن . [ م ُ ت ِ ] (ع ص ) دورشده . (ناظم الاطباء). دورشونده . || به نهایت دورکننده . (منتهی الارب ). رجوع به مماتنةشود. || شدید. یقال : سار سیراً مماتناً؛ ای شدیداً. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || درنگ و تأخیر کننده در وام . (منتهی الارب ). بدبده . بدحساب . آنکه در اد
مماتنةلغتنامه دهخدامماتنة. [ م ُ ت َ ن َ ] (ع مص ) درنگ و تأخیر نمودن در وام و داردار کردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ممادة. عذر آوردن و دفعالوقت کردن . (شرح قاموس ). دفعالوقت کردن .مماطله . (از اقرب الموارد). || به نهایت دور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از
روح مماتلغتنامه دهخداروح ممات . [ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوهری است که با خروج آن موجود زنده فانی شده و بمیرد و آن مقابل روح حیات است که بوسیله ٔ آن اکل و شرب و حس و حرکت انجام میشود. توضیح مطلب آنکه فلاسفه برای روح مراحلی بیان کرده اند، بلکه به روح متعدد قائل شده اند که از جمله همان ج
ابن مماتیلغتنامه دهخداابن مماتی . [ اِ ن ُ م َم ْ ما ] (اِخ ) قاضی ابوالمکارم اسعدبن خطیر ابی سعید مهذّب . کاتب و شاعر. ناظر دواوین مصر بود و او را مصنفات بسیار است . از جمله قوانین الدواوین و آن در مصر به طبع رسیده و دیگر فاشوش فی احکام قراقوش و کتاب کلیله و دمنه و سیرت سلطان صلاح الدین را بنظم ک
مماتکةلغتنامه دهخدامماتکة. [ م ُ ت َ ک َ ] (ع مص ) مهر به مهر فروختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مماهره در بیع. (شرح قاموس ) (از اقرب الموارد). || بر همدیگر چیرگی جستن و مغالبه کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جرعه جرعه نوشیدن شراب را. (آنندراج ). تَمَتﱡک . (منتهی الارب ).
مماتنلغتنامه دهخدامماتن . [ م ُ ت ِ ] (ع ص ) دورشده . (ناظم الاطباء). دورشونده . || به نهایت دورکننده . (منتهی الارب ). رجوع به مماتنةشود. || شدید. یقال : سار سیراً مماتناً؛ ای شدیداً. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || درنگ و تأخیر کننده در وام . (منتهی الارب ). بدبده . بدحساب . آنکه در اد
مماتنةلغتنامه دهخدامماتنة. [ م ُ ت َ ن َ ] (ع مص ) درنگ و تأخیر نمودن در وام و داردار کردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ممادة. عذر آوردن و دفعالوقت کردن . (شرح قاموس ). دفعالوقت کردن .مماطله . (از اقرب الموارد). || به نهایت دور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از
روح مماتلغتنامه دهخداروح ممات . [ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوهری است که با خروج آن موجود زنده فانی شده و بمیرد و آن مقابل روح حیات است که بوسیله ٔ آن اکل و شرب و حس و حرکت انجام میشود. توضیح مطلب آنکه فلاسفه برای روح مراحلی بیان کرده اند، بلکه به روح متعدد قائل شده اند که از جمله همان ج