ممسک العنانلغتنامه دهخداممسک العنان . [ م ُ س ِ کُل ْ ع ِ ] (اِخ ) ممسک الاعنه را ممسک العنان نیز گویند. (ترجمه ٔ صورالکواکب عبدالرحمن صوفی چ بنیاد فرهنگ ص 82). رجوع به ممسک الاعنة شود.
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [م ُ س ِ ] (ع ص ) چنگ درزننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || بازدارنده از خروج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه خود را نگاه می دارد از خروج . || آنکه بازمی دارد خویشتن را از گفتن . (ناظم الاطباء). خاموش . || گیرنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). بازگیرنده <sp
ممشقلغتنامه دهخداممشق . [ م ُ م َش ْ ش َ] (ع ص ) جامه ٔ رنگ کرده شده ٔ به گل سرخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ م َس ْ س َ ] (ع ص ) داروی مشک آمیخته . (آنندراج ): دواء ممسک ؛ داروی مشک آمیخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جامه ٔ رنگ کرده به مشک . (آنندراج ). ثوب ممسک ؛ جامه رنگ کرده به مشک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || مطیب به مشک . (از
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ س َ] (ع ص ) اسبی که دست و پای سفید دارد. (مهذب الاسماء). از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب ) است و اگر تحجیل در دست و پای یک طرف اسب باشد آن را ممسک گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 20). و رجوع به م
ستارهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام تر، کوکب، نجم، اجرام سماوی (آسمانی، فضایی، فلکی)، انجم ستارۀ شمال صور فلکی، صورت فلکی، دباکبر، دب اصغر کهکشان راه شیری سحابی، ابرنواختر، سوپرنووا، ستارۀ دنبالهدار، شهاب▼، اختروش نور (قدر)، عبور ثوابت، سیاره▼ سایر صور فلکی: آفتابپرست، ارنب، اسدِ اصغر، امرأةالمسلسله، برزانو نشسته، بر
بیست و یکلغتنامه دهخدابیست و یک . [ ت ُ ی َ / ی ِ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) بیست به اضافه ٔ یک .عدد بعد از بیست و قبل از بیست ودو. واحد و عشرون .- بیست ویک پیکر ؛ بیست ویک صورت فلکی بنظر قدما که بحساب شمال منطقةالبروجند و عبارتند
ثوابتلغتنامه دهخداثوابت . [ ث َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثابتة . تمام ستارگان جز هفت ستاره ٔ سیاره . ستارگان آرمیده . ستارگان یابانی . ستارگان بیابانی . نجوم ثابته ، خلاف سیارات و از آن رو آنان را ثوابت گویند که حرکت آنان در نظر ما یا نامشهود و یا نسبت بسیارات نهایت بطی ٔ باشد. و ثوابت را قدما در
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [م ُ س ِ ] (ع ص ) چنگ درزننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || بازدارنده از خروج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه خود را نگاه می دارد از خروج . || آنکه بازمی دارد خویشتن را از گفتن . (ناظم الاطباء). خاموش . || گیرنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). بازگیرنده <sp
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ م َس ْ س َ ] (ع ص ) داروی مشک آمیخته . (آنندراج ): دواء ممسک ؛ داروی مشک آمیخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جامه ٔ رنگ کرده به مشک . (آنندراج ). ثوب ممسک ؛ جامه رنگ کرده به مشک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || مطیب به مشک . (از
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ س َ] (ع ص ) اسبی که دست و پای سفید دارد. (مهذب الاسماء). از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب ) است و اگر تحجیل در دست و پای یک طرف اسب باشد آن را ممسک گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 20). و رجوع به م
ممسکدیکشنری فارسی به انگلیسیcheeseparing, close , mean, niggardly, parsimonious, penurious, stingy, tightfisted
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [م ُ س ِ ] (ع ص ) چنگ درزننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || بازدارنده از خروج . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه خود را نگاه می دارد از خروج . || آنکه بازمی دارد خویشتن را از گفتن . (ناظم الاطباء). خاموش . || گیرنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). بازگیرنده <sp
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ م َس ْ س َ ] (ع ص ) داروی مشک آمیخته . (آنندراج ): دواء ممسک ؛ داروی مشک آمیخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جامه ٔ رنگ کرده به مشک . (آنندراج ). ثوب ممسک ؛ جامه رنگ کرده به مشک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || مطیب به مشک . (از
ممسکلغتنامه دهخداممسک . [ م ُ س َ] (ع ص ) اسبی که دست و پای سفید دارد. (مهذب الاسماء). از انواع تحجیل (سپیدی دست و پای اسب ) است و اگر تحجیل در دست و پای یک طرف اسب باشد آن را ممسک گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 20). و رجوع به م
ممسکدیکشنری فارسی به انگلیسیcheeseparing, close , mean, niggardly, parsimonious, penurious, stingy, tightfisted