ممقوتلغتنامه دهخداممقوت . [ م َ ] (ع ص ) دشمن داشته شده و دشمن گرفته . (ناظم الاطباء). دشمن گرفته شده و مبغوض . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). آنکه هر کس او را دشمن دارند. آنکه همه او را دشمن دارند. (مهذب الاسماء) : پس از گذشتن خداوندش چون درجه گونه ای یاف
ممکودلغتنامه دهخداممکود. [ م َ ] (ع ص ) به گل سرخ رنگ کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ): ثوب ممکود؛ جامه ٔ با گِل سرخ رنگ شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شیر (بیشه )آلوده به خون شکار که گویا به گل سرخ رنگ کرده شده است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مقیتلغتنامه دهخدامقیت . [ م َ ] (ع ص ) (از «م ق ت ») دشمن داشته . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ممقوت . (اقرب الموارد).
مقاتةلغتنامه دهخدامقاتة. [ م َ ت َ ] (ع مص ) دشمن داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). دشمن گرفتن . مَقْت . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مبغوض واقع شدن . مورد دشمنی مردم واقع شدن . (از اقرب الموارد). و رجوع به مقت و ممقوت شود.
دشمن گرفتنلغتنامه دهخدادشمن گرفتن . [ دُ م َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دشمن تراشیدن . مقابل دوست گرفتن . || دشمن شمردن . خصم تلقی کردن . تمقیت . مقاتة. مقت : ای پسرچون سلطان کسی را وزارت داد اگر چه وی را دوست دارددر هفته ای دشمن گیرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir
ملعونلغتنامه دهخداملعون . [ م َ ] (ع ص ) نفرین کرده . ج ، ملاعین . (مهذب الاسماء). رانده و دورکرده از نیکی و رحمت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رانده شده و دورشده از نیکی و خوارشده و دشنام داده شده .(از اقرب الموارد). لعنت شده و دورشده از رحمت خدا ورانده شده . (ناظم الاطباء). لعین . بنفرین . رج
مکروهلغتنامه دهخدامکروه . [ م َ ] (ع ص ) ناپسندیده و ناخوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ناپسند و ناگوار وناخوش آیند و دارای کراهت . (ناظم الاطباء) : کل ذلک کان سیئه ُ عند ربک مکروهاً. (قرآن 38/17).تا روز پدید آید و