ممنوعلغتنامه دهخداممنوع . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از منع. منعشده . بازداشته شده . نهی شده . (از ناظم الاطباء).بازداشته شده . (آنندراج ). بازداشته . محظور. ناروا.- ممنوع الصرف یا ممنوع التصرف ؛ غیرمنصرف . کلماتی که تنوین و جر نمی گیرند، مانند احمد و عثمان . رجوع به
قاچاقلغتنامه دهخداقاچاق . (ترکی ص ، اِ) برده . ربوده . (فرهنگ نظام ). || آنچه ورود آن به کشور و یا معامله ٔ آن از طرف دولت ممنوع است .- متاع قاچاق ؛ متاع ممنوع الورود یا ممنوع المعامله .
قاچاقچیلغتنامه دهخداقاچاقچی . (ترکی ، ص مرکب ) کسی که مال التجاره ٔ ممنوع الورود و یا ممنوع المعامله بدون کسب اجازه ای از دولت و یا پرداختن گمرک وارد کند یا بفروشد. آنکه کالا از بیراهه گذراند.- امثال :وای به وقتی که قاچاقچی گمرکچی شود.
حرامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص ، قدغن (غدغن،غدقن)، قاچاقی، تحریمشده، جلوگیریشده، غیر قانونی، تابو، ناگفتنی ناروا، ناشایست، بیجا، ناشایسته، منکر، نامشروع، خلاف شرع، خلاف قانون، غیرمجاز، منع شده، نهی منحصر، انحصاری، ممنوعالورود
ممنوعلغتنامه دهخداممنوع . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از منع. منعشده . بازداشته شده . نهی شده . (از ناظم الاطباء).بازداشته شده . (آنندراج ). بازداشته . محظور. ناروا.- ممنوع الصرف یا ممنوع التصرف ؛ غیرمنصرف . کلماتی که تنوین و جر نمی گیرند، مانند احمد و عثمان . رجوع به
ممنوعلغتنامه دهخداممنوع . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از منع. منعشده . بازداشته شده . نهی شده . (از ناظم الاطباء).بازداشته شده . (آنندراج ). بازداشته . محظور. ناروا.- ممنوع الصرف یا ممنوع التصرف ؛ غیرمنصرف . کلماتی که تنوین و جر نمی گیرند، مانند احمد و عثمان . رجوع به
خط آتشممنوعno fire lineواژههای مصوب فرهنگستانخطی که در نزدیکی آن توپخانه یا کشتیها فقط در صورت درخواست یا تأیید فرمانده پشتیبانیشونده مجاز به شلیک هستند اختـ . خام 2 NFL
بسامدهای ممنوعtaboo frequenciesواژههای مصوب فرهنگستانبسامدهای مورد استفادۀ گروهی از نیروهای خودی که، به دلیل اهمیت آن، سایر نیروهای خودی باید از تداخل در آن پرهیز کنند
آرشیو ممنوعdark archivesواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از منابع آرشیوی که برای استفادۀ آینده ذخیره شدهاند و غیرقابلدسترس هستند