ممکنلغتنامه دهخداممکن . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) چیزی که صلاحیت ظهور و بروز داشته باشد. شایان . ضد محال . دست دهنده و پیداشونده . (ناظم الاطباء). دست دهنده . (دهار) (غیاث اللغات ). پیداشونده . (غیاث اللغات ). امکان یابنده . میسرشدنی . محتمل . دست داده . مقدور : چون خوارزمشاه
ممکنلغتنامه دهخداممکن . [ م ُ م َک ْ ک َ ] (ع ص ) برقرار و پابرجا و ثابت و قایم . (ناظم الاطباء). قایم و پابرجا کرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : تو که بونصری باید که اندیشه ٔ کار من بداری همچنانکه داشتی با آنکه تو هم ممکن نخواهی بودن در شغل خویشتن . (تاریخ بیهقی
ممکنلغتنامه دهخداممکن .[ م ُ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) قایم و پابرجا کننده کسی را. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || صاحب تمکین .
ناورفرتاشلغتنامه دهخداناورفرتاش . [ وَ ف َ ] (ص مرکب ) به معنی ممکن الوجود است چه ناوربه معنی ممکن و فرتاش وجود را گویند. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). از لغات برساخته ٔ دساتیر است .
نابودنیلغتنامه دهخدانابودنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) ممتنع. محال . که قابل بودن نیست . که وجودپذیر نیست . که ممکن الوجود نیست . نشدنی : مپندار، کاین کار نابودنیست نساید کسی کو نفرسودنیست . فردوسی .به نابودنیها ندارد امیدنگوید که بار آو
مشتریلغتنامه دهخدامشتری . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) در اساطیر لاتین پدر و پیشوای خدایان آن دوران و همانند زئوس (زاوش ) در اساطیر یونان است . او پدر خود زحل را برانداخت و بر تیتان ها غالب شد و دریارا به نپتون و دوزخ را به پلوتون داد و زمین را برای خود نگه داشت . او خدای آسمان و روشنایی و زمان ورعد و ب
شایدلغتنامه دهخداشاید. [ ی َ ] (ق ) گویا. ممکن است . محتملاً. احتمالا. تواند بودن . ظاهراً. لعل . (از یادداشت مؤلف ). || سوم شخص مفرد مضارع از شایستن یا شاییدن . و شاید در اصل شاید بودن و شاید بُدَن و شاید بود، بوده است و بعدها جزء دوم را حذف کرده اند. (از فرهنگ فارسی معین ) <span class="hl"
ممکنلغتنامه دهخداممکن . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) چیزی که صلاحیت ظهور و بروز داشته باشد. شایان . ضد محال . دست دهنده و پیداشونده . (ناظم الاطباء). دست دهنده . (دهار) (غیاث اللغات ). پیداشونده . (غیاث اللغات ). امکان یابنده . میسرشدنی . محتمل . دست داده . مقدور : چون خوارزمشاه
ممکنلغتنامه دهخداممکن . [ م ُ م َک ْ ک َ ] (ع ص ) برقرار و پابرجا و ثابت و قایم . (ناظم الاطباء). قایم و پابرجا کرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : تو که بونصری باید که اندیشه ٔ کار من بداری همچنانکه داشتی با آنکه تو هم ممکن نخواهی بودن در شغل خویشتن . (تاریخ بیهقی
ممکنلغتنامه دهخداممکن .[ م ُ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) قایم و پابرجا کننده کسی را. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || صاحب تمکین .
ممکنلغتنامه دهخداممکن . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) چیزی که صلاحیت ظهور و بروز داشته باشد. شایان . ضد محال . دست دهنده و پیداشونده . (ناظم الاطباء). دست دهنده . (دهار) (غیاث اللغات ). پیداشونده . (غیاث اللغات ). امکان یابنده . میسرشدنی . محتمل . دست داده . مقدور : چون خوارزمشاه
ممکنلغتنامه دهخداممکن . [ م ُ م َک ْ ک َ ] (ع ص ) برقرار و پابرجا و ثابت و قایم . (ناظم الاطباء). قایم و پابرجا کرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : تو که بونصری باید که اندیشه ٔ کار من بداری همچنانکه داشتی با آنکه تو هم ممکن نخواهی بودن در شغل خویشتن . (تاریخ بیهقی
ممکنلغتنامه دهخداممکن .[ م ُ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) قایم و پابرجا کننده کسی را. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || صاحب تمکین .