منادولغتنامه دهخدامنادو. [ م ِ دُ / م َ دُ ] (اِخ ) شهری به اندونزی درجزیره ٔ سِلِب که 130000 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
منادیلغتنامه دهخدامنادی . [ م ُ ] (ع ص ) ندادهنده که برای اظهار امر حاکم در شهر می گردد. (غیاث ) (آنندراج ). آنکه ندا می کند وبه آواز بلند مردم را برای امری آگاه می کند و جار می زند. جارچی . (ناظم الاطباء). آنکه ندا دهد. نداکننده . جارزننده . جارچی . هوانداز. جارگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
منادیلغتنامه دهخدامنادی . [ م ُ دا ] (ع ص ) خوانده شده یعنی ندا داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). خوانده شده و نداشده . (ناظم الاطباء). خوانده . آوازکرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِمص ) به معنی ندا نیز آمده بر این تقدیر مصدر میمی است یا آنکه در اصل منادات باشد «تا» را حذف کردند، چنانکه
مندالغتنامه دهخدامندا. [ م ُ ] (اِخ ) موندا. یکی از شهرهای باستانی اسپانی که در ایالت بتیک واقع است و در سال 45 پس از میلاد سزار در این جا بر پسران و صاحبمنصبان پومپه فائق آمد و بعدها اظهار داشت که در نبردها همیشه برای پیروزی می جنگیده ولی در این جنگ برای حفظ
مناداتلغتنامه دهخدامنادات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) آواز کردن . یکدیگر را آواز دادن . خواندن . ندا دادن . نداء. مناداة. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بعد از آن در منادات بارسول گفتندی یا رسول اﷲ و یا نبی اﷲ. (مصباح الهدایه چ همایی ص 223). منادا
مناداةلغتنامه دهخدامناداة. [ م ُ ] (ع مص ) کسی را خواندن . نداء. (المصادر زوزنی ). خواندن و آواز دادن . رجوع به منادات شود. || با دیگری نشستن در انجمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || با هم نازیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || راز را آشکار کرد
باریالغتنامه دهخداباریا. (منادا، صوت ) یعنی ای باری تعالی . بمعنی ای باری یعنی خدایا. (ناظم الاطباء). ای خدا. (دِمزن ).
الهالغتنامه دهخداالها. [ اِ لا ] (منادا،صوت ) مأخوذ از عربی ، یعنی ای خدا. (ناظم الاطباء). از اله عربی + الف ندا، خدایا. بارالها نیز گویند.
ای شهریارلغتنامه دهخداای شهریار. [ اَ / اِ ش َ ] (اِ مرکب ) نام روز سی ام است از ماههای ملکی . || (منادا) خطاب به کلانتر و شهریار. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (هفت قلزم ).
خسروالغتنامه دهخداخسروا. [ خ ُ رَ / رُ ] (منادا، صوت ) ای خسرو. ای پادشاه . شها. ملکا. پادشاها : خسروا، خداوندا. (تاریخ بیهقی ).خسروا بنده را چو دل است .انوری .
حالت نداییvocative caseواژههای مصوب فرهنگستانحالتی دستوری که در آن اسم یا گروه اسمی منادا قرار میگیرد و در فارسی با «ای» یا «ایا» پیش از اسم یا «ا» در پایان آن یا صرفاً با تغییر آهنگ مشخص میشود متـ .حالت آیی ندایی، آیی vocative
مناداتلغتنامه دهخدامنادات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) آواز کردن . یکدیگر را آواز دادن . خواندن . ندا دادن . نداء. مناداة. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بعد از آن در منادات بارسول گفتندی یا رسول اﷲ و یا نبی اﷲ. (مصباح الهدایه چ همایی ص 223). منادا
مناداةلغتنامه دهخدامناداة. [ م ُ ] (ع مص ) کسی را خواندن . نداء. (المصادر زوزنی ). خواندن و آواز دادن . رجوع به منادات شود. || با دیگری نشستن در انجمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || با هم نازیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || راز را آشکار کرد