منادمتلغتنامه دهخدامنادمت . [ م ُ دَ / دِ م َ ] (از ع ، اِمص ) هم نشینی . (غیاث ). ندیمی و همنشینی و هم سفرگی . (ناظم الاطباء). ندیمی کردن . همدمی . هم پیالگی . حریفی شراب . منادمة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : او گفت : در مجلس سلطان در
مواکلتلغتنامه دهخدامواکلت . [ م ُ ک َ / ک ِ ل َ ] (از ع ، اِمص ) مواکلة. باهم غذا خوردن . هم غذایی : او گفت در مجلس سلطان در وقتی که به شرف مواکلت و منادمت اختصاص یافته بود. (تاریخ بیهق ص 100). و رجوع به
منادمةلغتنامه دهخدامنادمة. [ م ُ دَ م َ ] (ع مص ) با کسی ندیم کردن . (المصادر زوزنی ). با همدیگر به مجلس شراب نشستن و همنشینی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشانیدن کسی رادر مجلس شراب و همنشینی کردن با او. نِدام . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منادمت شود.
نصرلغتنامه دهخدانصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن حمدان بن حمدون التغلبی العدوی ، مکنی به ابوالسرایا، از امرای بنی حمدان است ، به سال 318 هَ . ق . به امارت موصل رسید و با خوارج جنگید القاهر باﷲ عباسی وی را به بغداد خواند و به منادمت خویشتن مخصوص گردانید و سرانجام به خ
ابوالعلاءلغتنامه دهخداابوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ ) الطبیب . طبیبی بروزگار بویهیان و مصاحب ملوک آل بویه در سفر و حضر آنان . و ظاهراً بزمان سلطان الدوله در شیراز میزیسته است . رجوع به تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 411 شود. ظاهراً این طبیب پس از بویهیان بخدمت س
مجالستلغتنامه دهخدامجالست . [ م ُ ل َ / ل ِ س َ ] (ع اِمص ) همنشینی . (غیاث ). همنشینی و معاشرت . (ناظم الاطباء). نشست و برخاست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان الفی تازه گشته بود. (ک