مناصحتلغتنامه دهخدامناصحت . [ م ُ ص َ / ص ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) پند و نصیحت خالصانه و راستی و صداقت نسبت به همدیگر. (ناظم الاطباء).پند و اندرز دادن . مناصحة : این قاضی از اعیان علماء حضرت است و شغلها و سفارتهای با نام کرده و در هر یکی ا
مینوشدگویش اصفهانی تکیه ای: axore طاری: vâɂaxra طامه ای: veɂexere طرقی: vâɂaxera کشه ای: vâɂaxera نطنزی: xora
میانپوستmesodermواژههای مصوب فرهنگستان1. لایۀ زایندۀ میانی جنین که بین روپوست و درونپوست قرار دارد و از آن بافت پیوندی و عضلات و استخوانها و دستگاه ادراری-تناسلی و دستگاه گردش خون پدید میآید 2. لایۀ میانی در پوشش خارجی خزهها
مناصحةلغتنامه دهخدامناصحة. [ م ُ ص َ ح َ ] (ع مص ) پند دادن . (آنندراج ) . پند دادن یکدیگر را. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مناصحت شود.
مناصحلغتنامه دهخدامناصح . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نصیحت کننده . اندرزدهنده : استرضای جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و منافق و مناصح ... تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 172).بیار ساقی سرمست جام باده ٔ عشق بده
قصاریلغتنامه دهخداقصاری . [ ق ُ را ] (ع اِ) غایت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جهد و غایت وآخرالامر. (اقرب الموارد): قصاراک ان تفعل کذا؛ ای غایتک و جهدک و آخر امرک (اقرب الموارد) : یا رب او را برای همنفسان به قصارای آرزو برسان . سنائی .<
طویتلغتنامه دهخداطویت . [ طَ وی ی َ ] (ع اِ) راز. (منتهی الارب ). اندیشه . (دهار) (دستوراللغة). نیت . ضمیر. (منتخب اللغات ). دل . (مهذب الاسماء). درون : وجوه لشکر و اعیان و حشم را بخواند و گفت شما عادت من در خلوص عبودیت و صفای عقیدت و طویت و یکدلی و مناصحت و عرفان حق ن