منافقلغتنامه دهخدامنافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) آنکه کفر پنهان دارد. (مهذب الاسماء). کسی که در آشکار دعوی مسلمانی کند و در نهان کفر ورزد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). دارای نفاق و دورویی در دین یعنی پنهان کردن کفر و آشکار نمودن ایمان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). آنکه به زبان اظهار ایمان کند
منافقفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که ظاهرش خلاف باطنش باشد؛ دورو.۲. کسی که در باطن کافر باشد و به زبان اظهار دینداری کند.۳. کسی که اظهار دوستی کند و در باطن دشمن باشد.
منفقلغتنامه دهخدامنفق . [ م ُ ف َ ] (ع ص ) منفق علیه ؛ کسی که قانوناً استحقاق اخذ نفقه را از دیگری دارد. واجب النفقه . (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
منفقلغتنامه دهخدامنفق . [ م ُ ف َق ق ] (ع ص ) گشاده . (آنندراج ). گشاده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انفقاق شود.
منفقلغتنامه دهخدامنفق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) نفقه دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). نفقه دهنده و خرج کننده . (ناظم الاطباء) : اگر نه آنستی که این یتیم بی مشفقی و منفقی بماند... (سندبادنامه ص 149). || آنکه انفاق می کند و پول خرج می نماید. (ناظم
منفکلغتنامه دهخدامنفک . [ م ُ ف َک ک ] (ع ص ) جداگردنده . (غیاث ) (آنندراج ). از هم جدا گردیده . و جداشده و زایل گشته . (ناظم الاطباء). رجوع به انفکاک شود.- منفک شدن ؛ جدا گردیدن : حیات حاسد جاهت به یک نفس گرو است رسید نوبت آن کآن ا
منافقینلغتنامه دهخدامنافقین . [ م ُ ف ِ ] (اِخ ) سوره ٔ شصت و سومین از قرآن ، مدنیه و آن یازده آیت است ، پس از جمعه و پیش از تغابن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
منافقینلغتنامه دهخدامنافقین . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ، اِ) منافقان . مردمان منافق . (از ناظم الاطباء). ج ِ منافق . رجوع به منافق شود.
منافقانهلغتنامه دهخدامنافقانه . [ م ُ ف ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مأخوذ از تازی ، بانفاق . بامکر. بطور مکر و نفاق و دورویی . (از ناظم الاطباء). همچون منافقان . || ملحدانه و کافرانه . (ناظم الاطباء). رجوع به منافق شود.
منافقتلغتنامه دهخدامنافقت . [ م ُ ف َ / ف ِ ق َ ] (از ع ، اِمص ) دورویی . نفاق . منافقة : در مقابله ٔ منافقت مصادقت و در معارضه ٔ مخالفت موءالفت و در مواجهه ٔ مداهنت مهادنت نهد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 233<
منافقةلغتنامه دهخدامنافقة. [ م ُ ف َ ق َ ] (ع مص ) با کسی دورویی کردن . نفاق . (المصادر زوزنی ). دورویی کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). دورویی کردن ، یعنی کفر پوشیدن و ایمان آشکار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پنهان داشتن کفر به دل و آشکار ساختن ایمان به زبان . (از اقر
منافقینلغتنامه دهخدامنافقین . [ م ُ ف ِ ] (اِخ ) سوره ٔ شصت و سومین از قرآن ، مدنیه و آن یازده آیت است ، پس از جمعه و پیش از تغابن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
منافقینلغتنامه دهخدامنافقین . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ، اِ) منافقان . مردمان منافق . (از ناظم الاطباء). ج ِ منافق . رجوع به منافق شود.
منافقانهلغتنامه دهخدامنافقانه . [ م ُ ف ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مأخوذ از تازی ، بانفاق . بامکر. بطور مکر و نفاق و دورویی . (از ناظم الاطباء). همچون منافقان . || ملحدانه و کافرانه . (ناظم الاطباء). رجوع به منافق شود.
منافقتلغتنامه دهخدامنافقت . [ م ُ ف َ / ف ِ ق َ ] (از ع ، اِمص ) دورویی . نفاق . منافقة : در مقابله ٔ منافقت مصادقت و در معارضه ٔ مخالفت موءالفت و در مواجهه ٔ مداهنت مهادنت نهد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 233<
منافقةلغتنامه دهخدامنافقة. [ م ُ ف َ ق َ ] (ع مص ) با کسی دورویی کردن . نفاق . (المصادر زوزنی ). دورویی کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). دورویی کردن ، یعنی کفر پوشیدن و ایمان آشکار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پنهان داشتن کفر به دل و آشکار ساختن ایمان به زبان . (از اقر