منبعثلغتنامه دهخدامنبعث . [ مُم ْ ب َ ع ِ ] (ع ص ) برانگیخته شونده . (غیاث ) (آنندراج ). برانگیخته شده . (ناظم الاطباء). برانگیخته : وقار آن بود که نفس در وقتی که منبعث باشد به سوی مطالب آرام نماید. (اخلاق ناصری ). یکی آنکه منبعث باشد به سوی جذب نفعی ، دیگری آنکه منبعث
منابضلغتنامه دهخدامنابض . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مِنْبَض . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ منبض ،به معنی کمان نداف . (آنندراج ). رجوع به منبض شود.
منابتلغتنامه دهخدامنابت . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مَنبِت . مَنبَت . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رستن گاههای گیاه و درخت : پشت با بیشه ای داد که شعله ٔ آفتاب را در منابت آن راه نبودی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <span class="hl"
برانگیختهلغتنامه دهخدابرانگیخته . [ ب َ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مبعوث . || بلندشده . برخاسته . || تحریک شده . وادارشده . منبعث .تحریض شده . (ناظم الاطباء). رجوع به برانگیختن شود.
قوالغتنامه دهخداقوا. [ ق ُ ] (ع اِ) قوتها. توانائیها. زورها. (ناظم الاطباء). قُوی ̍ : این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست هریک جداجدا خط معزولی قواست . صائب .- قوای حیوانی ؛ آنکه از دل منبعث شود و مختص به ح
اشتاللغتنامه دهخدااشتال . [ اِ ] (اِخ ) گئورگ ارنست . از اطبا و شیمی دانان مشهور آلمان است . در 1660 م . در شهرک آنسباخ تولد یافته و در سنه ٔ 1734 م . در برلن درگذشته است . کتابهای بسیار درباره ٔ طب و کیمیا و حکمت و فلسفه و زب
روح طبیعیلغتنامه دهخداروح طبیعی . [ ح ِ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روح طبعی . بعقیده ٔ قدما قوتی که در جگر جای دارد. صاحب غیاث اللغات آرد: آنچه از روح به جگر رسد او را کیفیتی دیگر حاصل شود و قوت طبعی بدو قایم بود، و از اوتغذیه و تنمیه و تولید حاصل گردد. (غیاث اللغات و آنندراج از کفایه ). روح حیو
تحریکلغتنامه دهخداتحریک . [ ت َ ] (ع مص ) جنبانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). جنبانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جنبانیدن و به حرکت درآوردن . (فرهنگ نظام ). حرکت دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ضد تسکین . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). جنبش وحرکت و هیجان و اضطر