منتلغتنامه دهخدامنت . [ م َ ] (ع اِ) به اسپانیائی «مانتو» . ج ، مُنوت . مانتو . و نیز به اسپانیائی «مانتا» . روپوش تختخواب (روتختی ) لباس کرکی با موهای بلند. «مانتا دو کاما» پوششی که بر روی اسبان نهند. و در غرناطه : منتات للخیل . (از دزی ج 2 ص <span class="h
منتلغتنامه دهخدامنت . [ م ِن ْ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) منة. شماره ٔ احسان و نیکوییهایی که درباره ٔکسی کرده و بار نعمت بر آن کس نهاده و وی را مرهون احسان خود دانسته . (ناظم الاطباء). نکویی و احسان کردن با کسی و در صراح نوشته که منت نعمت دادن و بیان کردن نیکی خویش بر کسی و در بعض کتب نوشته که شمار
منتلغتنامه دهخدامنت . [ م ُن ْ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) مُنَّة. قوت و توانایی : در ره شرع و فرض و سنت خویش مِنت حق شمر نه مُنت خویش . سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 77).رجوع به مُنَّة شود.
منتفرهنگ فارسی عمید۱. نیکویی و احسانی را که شخص دربارۀ کسی کرده به یاد او آوردن و به رخ وی کشیدن.۲. [قدیمی] نیکویی؛ احسان.
چمندلغتنامه دهخداچمند. [ چ َ م َ ] (ص ) اسب کندرفتار و کاهل را گویند. (برهان ). اسب جمام کندرفتار. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). اسب کندرفتار. (ناظم الاطباء). اسب کاهل چابک خوار که جنبان نبود. (شرفنامه ٔ منیری ). جمند. و رجوع به جمند شود. || مردم کاهل و تنبل و هیچ کاره را نیز گفته اند. (برهان
منذلغتنامه دهخدامنذ. [ م ُ / م ِ ذُ ] (ع حرف جر، اِ) از آنگاه باز. مُذ. (منتهی الارب ). حرف جر و یا اسم مبنی است که در زمان ماضی به معنی از و در زمان حاضر به معنی در و اگر زمان معدود باشد به معنی از مدت می آید. (ناظم الاطباء). رجوع به مذ شود.
منضلغتنامه دهخدامنض . [ م ُ ن ِض ض ] (ع ص ) حاجت رواکننده . || اندک اندک شیرخوراننده بره و بزغاله را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انضاض شود.
منگیتلغتنامه دهخدامنگیت . [ م َ ] (اِخ ) نام قبیله ای و از آن امرایی هستند. (طبقات سلاطین لین پول ص 248).
منتهالغتنامه دهخدامنتها. [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) چیزی به پایان رسیده . (آنندراج ). || آخر. آخرین . پایان . حد ونهایت . انجام و عاقبت . (از ناظم الاطباء). انجام . فرجام . کران . کرانه . بن . تک . ته . سر. انتها. غایت . مقابل مبتدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فضل تر
منتفلغتنامه دهخدامنتف . [ م ُ ن َت ْ ت َ ] (ع ص ) از بیخ برکنده و پاک کنده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنتیف شود.
منتصیلغتنامه دهخدامنتصی . [ م ُ ت َ صا ] (ع اِ) اعلای دو وادی . (ناظم الاطباء). اعلای دو وادی متصل به هم . (از اقرب الموارد).
منتهالغتنامه دهخدامنتها. [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) چیزی به پایان رسیده . (آنندراج ). || آخر. آخرین . پایان . حد ونهایت . انجام و عاقبت . (از ناظم الاطباء). انجام . فرجام . کران . کرانه . بن . تک . ته . سر. انتها. غایت . مقابل مبتدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فضل تر
منتفلغتنامه دهخدامنتف . [ م ُ ن َت ْ ت َ ] (ع ص ) از بیخ برکنده و پاک کنده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنتیف شود.
منتصیلغتنامه دهخدامنتصی . [ م ُ ت َ صا ] (ع اِ) اعلای دو وادی . (ناظم الاطباء). اعلای دو وادی متصل به هم . (از اقرب الموارد).
پیرمنتلغتنامه دهخداپیرمنت . [ م ُ ] (اِخ ) نام ناحیت کوچکی واقع در والدک جزء هانور امروزی آلمان دارای کرسیی هم بنام پیرمنت . صاحب 2600 سکنه ، و بدآنجا آبهای گرم معدنی هست .
رمنتلغتنامه دهخدارمنت . [ رَ م ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیشه ٔ بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 3هزارگزی شرق بابل و 2هزارگزی شمال راه شوسه ٔ بابل و شاهی . دشتی است معتدل و مرطوب و مالاریایی و دارای <span class="hl" dir=
رمیرمنتلغتنامه دهخدارمیرمنت . [ رُ م ُ ] (اِخ ) قصبه ای است از ایالت وژ واقع در فرانسه که در 20هزارگزی جنوب شرقی اپینال و ساحل چپ رودخانه ٔ موزل واقع است . جمعیت آن در حدود 7300 تن و دارای راه آهن و کارخانه های ریسندگی و بافندگی
میمنتلغتنامه دهخدامیمنت . [ م َ م َ ن َ ] (ع اِمص ) میمنة. برکت . (ناظم الاطباء) (غیاث ) (فرهنگ نظام ).سعادت . (ناظم الاطباء) (غیاث ). نیک بختی . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). بختیاری . (ناظم الاطباء). شگون نیک .(فرهنگ نظام ). مبارکی . فرخندگی . خجستگی . نعمت . خوش آغالی . خوش آغوری . خوش شگون
پندمنتلغتنامه دهخداپندمنت . [ پ َ م ُ] (اِخ ) هی پولیت . شاعر ایتالیائی . مولد، وِرُن بسال 1753م . وفات در 1828.