منتجملغتنامه دهخدامنتجم . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) روشن و تابان . (غیاث ) (آنندراج ). برآمده و طلوع کرده . (از ناظم الاطباء). فروزان . درخشان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت حق در آفتاب منتجم ذکر تَزّاور کذا عن کهفهم . مولوی (مثنوی چ رمضا
منتظملغتنامه دهخدامنتظم . [ م ُ ت َ ظَ ] (ع اِ) جایی که در آن چیزها را منظم و مرتب می کنند. (ناظم الاطباء).
منتظملغتنامه دهخدامنتظم . [ م ُ ت َ ظِ ] (ع ص ) راست و درست شونده اگرچه از باب افتعال است مگر متعدی نیامده . (غیاث ) (آنندراج ). بسامان . منتسق . مرتب . سامان یافته .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منظم شده و مرتب شده . راست و درست شده . (از ناظم الاطباء) : کار خوارزم اکنو