منتحللغتنامه دهخدامنتحل . [ م ُ ت َ ح َ ] (ع ص ) شعر یا سخنی از دیگری که به خود بسته باشند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتحال شده : در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان .رشید وطواط (از المعجم چ مدرس رضوی ص <span class="hl" dir="lt
منتحللغتنامه دهخدامنتحل . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) چیز کسی را جهت خود دعوی کننده و شعر دیگری را بر خود بندنده و خود را به مذهبی بندنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : وین جاهلان ملمعکارند و منتحل زآن گاه امتحان بجز از ممتحن نین
منتحلفرهنگ فارسی معین(مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) انتحال کننده ، به خود نسبت دهنده (شعر دیگری را). ج . منتحلین .
منتعللغتنامه دهخدامنتعل . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) نعل پوشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کفش پوشیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیاده پا رونده در زمین . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پیاده . (ناظم الاطباء). || در زمین درشت تخم کارنده و درآینده در آن . (آنندراج )
مناطللغتنامه دهخدامناطل . [ م َ طِ ] (ع اِ) افشردگیها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). معصره ها و منگنه ها. (ناظم الاطباء). چرخشتها که در آن چیزها بیفشرند. (از اقرب الموارد).
سانتی مانتالفرهنگ فارسی معین[ فر. ] (ص .) 1 - دارای ظاهری آراسته و رفتاری همراه با ظرافت . 2 - دارای روحیه ای ظریف و احساساتی .
ملمعکارلغتنامه دهخداملمعکار. [ م ُ ل َم ْ م َ ] (ص مرکب ) شخصی است که تنگه ٔ نقره و طلا را بر روی مس و آهن می چسباند. (برهان ). مُذَهِّب . طلاکار. آنکه زراندودمی کند. ملمعساز. ملمعگر. (از ناظم الاطباء). || کنایه از مردم منافق و زراق و مکار و غدار هم هست . (برهان ). کنایه از مکار و منافق . (آنندر