منجورلغتنامه دهخدامنجور. [ م َ ] (ع اِ) دولاب که بدان آب کشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دولاب . چرخ بزرگی که بدان آب کشند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منزورلغتنامه دهخدامنزور. [ م َ] (ع ص ) اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ): عطاء منزور؛دهش کم و اندک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منظورلغتنامه دهخدامنظور. [م َ ] (اِخ ) ابن زبان بن سیارالفزازی ، شاعر مخضرم و از صحابه بود و در حدود 25 هَ . ق . درگذشت و او سید قوم خود بود و با زن پدرش ملیکة بنت خارجةالمزنیة ازدواج کرده بود که به دستور عمر از او جدا شد و در فراق او اشعار رقیقی سرود. (از اعل
منظورلغتنامه دهخدامنظور. [ م َ ] (اِخ ) ابن عمارةالحسینی (متوفی به سال 495 هَ . ق .) امیر مدینه . مردی فاضل و شجاع بود. در مدینه درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076).
منظوردیکشنری عربی به فارسیديد , بينايي , منظره , چشم انداز , مناظر و مرايا , جنبه فکري , لحاظ , سعه نظر , روشن بيني , مال انديشي , تجسم شي , خطور فکر , ديدانداز
منظورفرهنگ فارسی عمید۱. قصد؛ نیت.۲. مقصود؛ هدف.۳. (صفت) درنظرگرفتهشده؛ موردنظر.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] دیدهشده.۵. [قدیمی، مجاز] معشوق.
منجورانلغتنامه دهخدامنجوران . [ م َ ] (اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگی بلخ . (از معجم البلدان ). نام قریه ای به بلخ و از آنجاست علی بن محمد منجورانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به علی منجورانی شود.
منجورانیلغتنامه دهخدامنجورانی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب است به منجوران از قرای بلخ . (از الانساب سمعانی ). رجوع به مدخل قبل شود.
علی منجورانیلغتنامه دهخداعلی منجورانی . [ ع َ ی ِ م َ ] (اِخ ) ابن محمد منجورانی بلخی . وی از زاهدین و پارسایان منجوران بود و آن قریه ای است به بلخ . احمدبن سهل گوید که وقتی ابوعلی منجوزانی درگذشت ما برای تسلیت پسرش یعنی این علی بن محمد رفتیم و پس از دفن پدر، علی بن محمد لباس از تن بدر کرد و داخل نهر
ابن القاضیلغتنامه دهخداابن القاضی . [ اِ نُل ْ ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن احمدبن علی مکناسی زناتی . مولد به سال 960 هَ .ق . اوفقیه و ادیب و مورخ و شاعر ریاضی است . نزد پدر خویش و ابوالعباس منجور و قصار و ابوزکریا یحیی السراج وابن مجیر مساری و ابوعبداﷲ محمدبن
دولابلغتنامه دهخدادولاب . (اِ مرکب ) چرخی که با آن جهت آبیاری کردن زراعت از چاه آب کشند. خربلة. چرخاب . (ناظم الاطباء). دلوآب .(شرفنامه ٔ منیری ). عجله . چرخ . بکره . چرخ آب کشی . چرخ چاه . (یادداشت مؤلف ). چرخ آب . (لغت محلی شوشتر). منجنین . منجنون . جنجون . منجور. عِجلَة. عَجَلَة. دالیة. نا
منجورانلغتنامه دهخدامنجوران . [ م َ ] (اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگی بلخ . (از معجم البلدان ). نام قریه ای به بلخ و از آنجاست علی بن محمد منجورانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به علی منجورانی شود.
منجورانیلغتنامه دهخدامنجورانی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب است به منجوران از قرای بلخ . (از الانساب سمعانی ). رجوع به مدخل قبل شود.