منحصلغتنامه دهخدامنحص .[ م ُ ح َص ص ] (ع ص ) موی ِ افتنده . (آنندراج ). موی افتاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بریده . (آنندراج ). دنب بریده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انحصاص شود.
منحسلغتنامه دهخدامنحس . [ م َ ح َ ] (ع اِمص ) بداختری . ج ، مناحس . (یادداشت مرحوم دهخدا). مفرد مناحس . (از اقرب الموارد). رجوع به مناحس شود.
منحزلغتنامه دهخدامنحز. [ م ُ ن َح ْ ح ِ ] (ع ص ) شتر مبتلا به بیماری نحاز. (از اقرب الموارد). رجوع به منحزة و منحوز و نحاز شود.
منحسلغتنامه دهخدامنحس . [ م ُ ح َس س ] (ع ص ) برکنده و ریخته شونده . (آنندراج ). از بیخ کنده شده و ریخته شده و افتاده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انحساس شود.
منعشلغتنامه دهخدامنعش . [ م ُ ع َش ش ] (ع ص ) پیراهن درپی پذیرفته .(آنندراج ) (از منتهی الارب ). پیراهن درپی زده . (ناظم الاطباء). پیراهن رقعه دوخته شده . (از اقرب الموارد).
منعشلغتنامه دهخدامنعش . [ م ُع ِ ] (ع ص ) نشاطدهنده . برخیزاننده . افزاینده : فلان دارو منعش حرارت غریزی است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
منحصرلغتنامه دهخدامنحصر. [ م ُ ح َ ص ِ ] (ع ص ) حصرکرده شده . (آنندراج ). احاطه شده و محصورشده و محبوس شده و محدودشده . (ناظم الاطباء) : زنهارتا گمان نبری که اسماء الهی در آنچه شنیده ای و به تو رسیده منحصر است . (مصباح الهدایة چ همایی ص 24</sp
منحصراًلغتنامه دهخدامنحصراً. [ م ُ ح َ ص ِ رَن ْ ] (ع ق ) اختصاصاً. بطور انحصار: هنر زری بافی منحصراً متعلق به ایرانیان است .
منحصرلغتنامه دهخدامنحصر. [ م ُ ح َ ص ِ ] (ع ص ) حصرکرده شده . (آنندراج ). احاطه شده و محصورشده و محبوس شده و محدودشده . (ناظم الاطباء) : زنهارتا گمان نبری که اسماء الهی در آنچه شنیده ای و به تو رسیده منحصر است . (مصباح الهدایة چ همایی ص 24</sp
منحصراًلغتنامه دهخدامنحصراً. [ م ُ ح َ ص ِ رَن ْ ] (ع ق ) اختصاصاً. بطور انحصار: هنر زری بافی منحصراً متعلق به ایرانیان است .