منحوسلغتنامه دهخدامنحوس . [ م َ ] (ع ص ) بداختر. (آنندراج ). شوم و نافرجام و بداختر و نحس و بد و بدبخت . (ناظم الاطباء). ضد مسعود. نَحس . نَحِس . (از اقرب الموارد) . مشؤوم . شوم . نامیمون . مَرخَشَه . بدشگون . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر طالع منحوس برنشست و از شهر بیرون
منحوزلغتنامه دهخدامنحوز. [ م َ ] (ع ص ) شتر سرفنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر گرفتار بیماری نحاز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نحاز شود.
منحوزلغتنامه دهخدامنحوز. [ م ُ ح َ وِ ] (ع ص ) از خانمان به جای دیگر رونده . (آنندراج ). برگشته و به جای دیگر رفته . (ناظم الاطباء).
منحوشلغتنامه دهخدامنحوش . [ م ُ ح َ وِ ] (ع ص ) ترنجیده و منقبض گردنده . (آنندراج ). || هراسیده و ترسیده و گریزان و رمیده . (ناظم الاطباء).
منحوشلغتنامه دهخدامنحوش . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب است که در بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
منعوشلغتنامه دهخدامنعوش . [ م َ ] (ع ص ) میت منعوش ؛ مرده ٔ برنعش نهاده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برده شده بر نعش . (از اقرب الموارد). رجوع به نعش شود.
منحوسةلغتنامه دهخدامنحوسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) تأنیث منحوس . (از اقرب الموارد). رجوع به منحوس شود.- ایام منحوسة ؛ قدما بعضی از روزهای ماه قمری رانحس می شمردند و ابونصر فراهی آنها را در قطعه ٔ زیر جمع کرده است :هفت روزی نحس باشد در مهی زآن حذر کن تا نیابی هیچ
سبعه ٔ منحوسهلغتنامه دهخداسبعه ٔ منحوسه . [ س َ ع َ / ع ِ ی ِ م َ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت از عطیط، عریم ، سرموش ، کلاب ، ذوذوابة،لحیان و کبد است . رجوع به هفت خلیفه در برهان شود.
منحوسةلغتنامه دهخدامنحوسة. [ م َ س َ ] (ع ص ) تأنیث منحوس . (از اقرب الموارد). رجوع به منحوس شود.- ایام منحوسة ؛ قدما بعضی از روزهای ماه قمری رانحس می شمردند و ابونصر فراهی آنها را در قطعه ٔ زیر جمع کرده است :هفت روزی نحس باشد در مهی زآن حذر کن تا نیابی هیچ