منخرلغتنامه دهخدامنخر. [ م ِ خ َ / م ِ خ ِ / م ُ خ ُ / م َ خ ِ ] (ع اِ) سوراخ بینی . (دهار)(منتهی الارب ) (آنندراج ). سوراخ بینی . ج ، مناخر. (ناظم الاطباء). بینی و گویند سوراخ آن . ج ، مناخر
مناخرلغتنامه دهخدامناخر. [ م َخ ِ ] (ع اِ) ج ِ منخر، به معنی سوراخ بینی . (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ منخر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منخرین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس آنگه دهن شوی و بینی سه بارمناخر به انگشت کوچک بخار. (بوستان
مناخیرلغتنامه دهخدامناخیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مُنخور. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) || ج ِ منخر ، به معنی سوراخ بینی است . (غیاث ) (آنندراج ).- مناخیر در ؛ کنایه از تخته ٔ کم عرض که بر کناره ٔ یک لخت ملصق کنند تا لخت دیگر به وقت بستن دروازه بر آن قرار گیرد. آن را بین
منخورلغتنامه دهخدامنخور. [ م ُ ] (ع اِ) منخر. (بحر الجواهر). سوراخ بینی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). سوراخ بینی . ج ، مناخیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منخر شود.
منخارلغتنامه دهخدامنخار. [ م ِ ] (ع ص ) امراءة منخار؛ زن که از بینی بانگ بسیار کند وقت جماع گویا دیوانه است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
منخربةلغتنامه دهخدامنخربة. [ م ُ ن َ رِ / رَ ب َ ] (ع ص ) شجرة منخربة؛ درخت پوسیده ٔ سوراخ سوراخ شده . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). چوب کرم خورده . (ناظم الاطباء).
منخرطلغتنامه دهخدامنخرط. [ م ُ خ َ رِ ] (ع ص ) درکشیده شونده در رشته . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). منسلک . در رشته کشیده . به رشته درآمده : سلطان طمغاج خان ... در حیات بود و خال بنده شرف الزمان ... در سلک خدمت آن پادشاه منخرط. (لباب الالباب چ نفیسی ص <span cla
منخرعلغتنامه دهخدامنخرع . [ م ُخ َ رِ ] (ع ص ) برکنده شونده و برآینده از جایی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). برکنده و منفک و از جای برآمده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکسته گردنده . (آنندراج ). || سست و ضعیف . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکافته و پاره پار
منخرقلغتنامه دهخدامنخرق . [ م ُ خ َ رَ ] (ع اِ) منخرق الریاح ؛ بادگذر. (منتهی الارب ). محل وزیدن بادها و بادگذر. (ناظم الاطباء).
منخرقلغتنامه دهخدامنخرق . [ م ُ خ َرِ ] (ع ص ) دریده شونده . (غیاث ). دریده شونده و پاره پاره گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). دریده و پاره پاره . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تیزی که پرده های فلک منخرق شودگر عزم برشدن به دماغ جهان کند.کمال الدین
مناخرلغتنامه دهخدامناخر. [ م َخ ِ ] (ع اِ) ج ِ منخر، به معنی سوراخ بینی . (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ منخر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منخرین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس آنگه دهن شوی و بینی سه بارمناخر به انگشت کوچک بخار. (بوستان
منخورلغتنامه دهخدامنخور. [ م ُ ] (ع اِ) منخر. (بحر الجواهر). سوراخ بینی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). سوراخ بینی . ج ، مناخیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منخر شود.
منخربةلغتنامه دهخدامنخربة. [ م ُ ن َ رِ / رَ ب َ ] (ع ص ) شجرة منخربة؛ درخت پوسیده ٔ سوراخ سوراخ شده . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). چوب کرم خورده . (ناظم الاطباء).
منخرطلغتنامه دهخدامنخرط. [ م ُ خ َ رِ ] (ع ص ) درکشیده شونده در رشته . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). منسلک . در رشته کشیده . به رشته درآمده : سلطان طمغاج خان ... در حیات بود و خال بنده شرف الزمان ... در سلک خدمت آن پادشاه منخرط. (لباب الالباب چ نفیسی ص <span cla
منخرعلغتنامه دهخدامنخرع . [ م ُخ َ رِ ] (ع ص ) برکنده شونده و برآینده از جایی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). برکنده و منفک و از جای برآمده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکسته گردنده . (آنندراج ). || سست و ضعیف . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکافته و پاره پار
منخرقلغتنامه دهخدامنخرق . [ م ُ خ َ رَ ] (ع اِ) منخرق الریاح ؛ بادگذر. (منتهی الارب ). محل وزیدن بادها و بادگذر. (ناظم الاطباء).
منخرقلغتنامه دهخدامنخرق . [ م ُ خ َرِ ] (ع ص ) دریده شونده . (غیاث ). دریده شونده و پاره پاره گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). دریده و پاره پاره . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تیزی که پرده های فلک منخرق شودگر عزم برشدن به دماغ جهان کند.کمال الدین