مندلغتنامه دهخدامند. [ م َ ] (اِ) نام نوعی از عنبر بود که سیاه و گران بود. (فرهنگ جهانگیری ).نام نوعی از عنبر است و آن سیاه و سنگین و گران می باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ... در قرابادینها یافته نشد و سراج اللغات گوید: «و بعضی به معنی نوعی از عنبر سیاه و گران قیمت نیز نوشته ا
مندلغتنامه دهخدامند. [ م َ ] (اِخ ) مرکز ایالت «لوزر» فرانسه است که بر کنار رود لو و در 571کیلومتری جنوب پاریس واقع است و 11472 تن سکنه دارد. آثار باستانی این شهر کلیسای بزرگی است از قرن شانزدهم و هفدهم و پلی از قرن شانزدهم
مندلغتنامه دهخدامند. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مسکوتان است که در بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
مندلغتنامه دهخدامند. [ م َ ](پسوند) یعنی خداوند، با کلمه ٔ دیگر ترکیب کنند و تنها مستعمل نشده چون مستمند و دردمند و روزی مند و آزمند و آه مند. (فرهنگ رشیدی ). به معنی صاحب و خداوند باشد و بیشتر در آخر کلمات آید، همچو دولتمند؛ یعنی صاحب دولت و ارجمند؛ یعنی صاحب و خداوند قدر و قیمت و حاجتمند و
مندلغتنامه دهخدامند. [ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش جویمند است که در شهرستان گناباد خراسان واقع است و 696 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
چمندلغتنامه دهخداچمند. [ چ َ م َ ] (ص ) اسب کندرفتار و کاهل را گویند. (برهان ). اسب جمام کندرفتار. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). اسب کندرفتار. (ناظم الاطباء). اسب کاهل چابک خوار که جنبان نبود. (شرفنامه ٔ منیری ). جمند. و رجوع به جمند شود. || مردم کاهل و تنبل و هیچ کاره را نیز گفته اند. (برهان
منتلغتنامه دهخدامنت . [ م َ ] (ع اِ) به اسپانیائی «مانتو» . ج ، مُنوت . مانتو . و نیز به اسپانیائی «مانتا» . روپوش تختخواب (روتختی ) لباس کرکی با موهای بلند. «مانتا دو کاما» پوششی که بر روی اسبان نهند. و در غرناطه : منتات للخیل . (از دزی ج 2 ص <span class="h
منتلغتنامه دهخدامنت . [ م ِن ْ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) منة. شماره ٔ احسان و نیکوییهایی که درباره ٔکسی کرده و بار نعمت بر آن کس نهاده و وی را مرهون احسان خود دانسته . (ناظم الاطباء). نکویی و احسان کردن با کسی و در صراح نوشته که منت نعمت دادن و بیان کردن نیکی خویش بر کسی و در بعض کتب نوشته که شمار
منتلغتنامه دهخدامنت . [ م ُن ْ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) مُنَّة. قوت و توانایی : در ره شرع و فرض و سنت خویش مِنت حق شمر نه مُنت خویش . سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 77).رجوع به مُنَّة شود.
مندفهلغتنامه دهخدامندفه . [ م ُ دَ ف َ / ف ِ ] (از ع ،ص ) پنبه ٔ ندف کرده و فراهم آورده که به هندی گاله گویند. (غیاث ) (آنندراج ).
مندوزالغتنامه دهخدامندوزا. [ م ِ دُ ] (اِخ ) شهری است در آرژانتین واقع در دامنه ٔ جبال آند که 115200 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
مندلفلغتنامه دهخدامندلف . [ م ُ دَ ل ِ ] (ع ص ) شیر خرامان و آهسته رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریخته شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلاف شود.
مندفهلغتنامه دهخدامندفه . [ م ُ دَ ف َ / ف ِ ] (از ع ،ص ) پنبه ٔ ندف کرده و فراهم آورده که به هندی گاله گویند. (غیاث ) (آنندراج ).
مندوزالغتنامه دهخدامندوزا. [ م ِ دُ ] (اِخ ) شهری است در آرژانتین واقع در دامنه ٔ جبال آند که 115200 تن سکنه دارد. (از لاروس ).
مندلفلغتنامه دهخدامندلف . [ م ُ دَ ل ِ ] (ع ص ) شیر خرامان و آهسته رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریخته شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به اندلاف شود.
مندبونةلغتنامه دهخدامندبونة. [ ] (ع اِ) به لاتینی «منتابونا» ، به اسپانیایی «ایربابوئنا» نعناع . (دزی ج 2 ص 618). رجوع به نعنا شود.
مندبهلغتنامه دهخدامندبه . [ م َ دَ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) جای ترس و جای تضرع و زاری و فریاد. || جای دعوت . (ناظم الاطباء).
دانشمندلغتنامه دهخدادانشمند. [ ن ِ م َ] (اِخ ) غازی احمدبن علی بن نصر از امیران ترکمان و مؤسس سلسله ٔ دانشمندیه است . وی مردی عالم و فاضل و مجاهد بوده است و بسبب جنگهائی که در 450 هَ . ق . درحدود آناطولی کرد از جانب خلیفه ٔ عباسی بحکومت نواحی مفتوحه منسوب گردید
دانشمندلغتنامه دهخدادانشمند. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) ابوالحسن بن احمد ابیوردی . او راست : حاشیه ٔ بر شرح جلال دوانی بر تهذیب المنطق .
دانشمندلغتنامه دهخدادانشمند. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) از امرای دانشمندیه . حاکم توقات و قیساریه ونواحی آن بعهد ملکشاه سلجوقی . قیصر روم قصد متصرفات وی کرد اما داودبن سلیمان بن قتلمش بن اسرائیل سلجوقی بر حسب استمداد دانشمند بیاری وی شتافت و بر قیصر ظفر یافت . (حدود سال 480</s
دانشمندلغتنامه دهخدادانشمند. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) عبدالباقی . ازشاعران ایران و از مردم تبریز است و در بغداد عمر میگذارد تا اینکه بسبب حسن خط و خوش نویسی ، خاصه در نسخ و ثلث ، از جانب شاه عباس کبیر باصفهان فراخوانده شدو کتیبه های جامع کبیر را بنوشت . این بیت از اوست :بود کلام تو ثبتم بصفحه صفحه