منذلغتنامه دهخدامنذ. [ م ُ / م ِ ذُ ] (ع حرف جر، اِ) از آنگاه باز. مُذ. (منتهی الارب ). حرف جر و یا اسم مبنی است که در زمان ماضی به معنی از و در زمان حاضر به معنی در و اگر زمان معدود باشد به معنی از مدت می آید. (ناظم الاطباء). رجوع به مذ شود.
منذدیکشنری عربی به فارسیبعد از , پس از , از وقتي که , چون که , نظر باينکه , ازاينرو , چون , از انجايي که
چمندلغتنامه دهخداچمند. [ چ َ م َ ] (ص ) اسب کندرفتار و کاهل را گویند. (برهان ). اسب جمام کندرفتار. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). اسب کندرفتار. (ناظم الاطباء). اسب کاهل چابک خوار که جنبان نبود. (شرفنامه ٔ منیری ). جمند. و رجوع به جمند شود. || مردم کاهل و تنبل و هیچ کاره را نیز گفته اند. (برهان
منتلغتنامه دهخدامنت . [ م َ ] (ع اِ) به اسپانیائی «مانتو» . ج ، مُنوت . مانتو . و نیز به اسپانیائی «مانتا» . روپوش تختخواب (روتختی ) لباس کرکی با موهای بلند. «مانتا دو کاما» پوششی که بر روی اسبان نهند. و در غرناطه : منتات للخیل . (از دزی ج 2 ص <span class="h
منتلغتنامه دهخدامنت . [ م ِن ْ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) منة. شماره ٔ احسان و نیکوییهایی که درباره ٔکسی کرده و بار نعمت بر آن کس نهاده و وی را مرهون احسان خود دانسته . (ناظم الاطباء). نکویی و احسان کردن با کسی و در صراح نوشته که منت نعمت دادن و بیان کردن نیکی خویش بر کسی و در بعض کتب نوشته که شمار
منتلغتنامه دهخدامنت . [ م ُن ْ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) مُنَّة. قوت و توانایی : در ره شرع و فرض و سنت خویش مِنت حق شمر نه مُنت خویش . سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 77).رجوع به مُنَّة شود.
منذاغورسلغتنامه دهخدامنذاغورس . [ م َ رَ ] (معرب ، اِ) منذغوره . مهرگیاه . مردم گیاه . یبروح . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منداغورس و یبروح شود.
منذرلغتنامه دهخدامنذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن الجارودبن عمروبن حبیش العبدی (1-61 هَ . ق .) امیر و از بخشندگان بزرگ بود. در عهد رسول اکرم (ص ) متولدشد و در جنگ جمل همراه علی (ع ) بود و علی (ع ) او رابه فرمانروایی اصطخر گماشت ،
منذرلغتنامه دهخدامنذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن سعید، مکنی به ابوالحکم (302-349 هَ . ق .). قاضی و از ادبای اندلس بود. از آثار اوست : احکام القرآن و الناسخ و المنسوخ . او را خطبه ها و رسائل بلیغ و شعر است . (از اعلام زرکلی ج <spa
منذرلغتنامه دهخدامنذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ملقب به المنصور اولین از امرای تجیبی سرقسطه (410-414 هَ . ق .). (یادداشت مرحوم دهخدا).
منذرلغتنامه دهخدامنذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) یکی از اسماء پیغمبر ما (ص ) که آن حضرت نیز کفار را از عذاب دوزخ می ترسانیدند. (غیاث ) (آنندراج ).
منذاغورسلغتنامه دهخدامنذاغورس . [ م َ رَ ] (معرب ، اِ) منذغوره . مهرگیاه . مردم گیاه . یبروح . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منداغورس و یبروح شود.
منذر اصغرلغتنامه دهخدامنذر اصغر. [ م ُ ذِ رِ اَ غ َ ] (اِخ ) از ملوک بنی جفنه یا غسانیان است که سیزده سال بعد از نعمان فرمانروایی کرد و پس از وی برادرش جبله به سلطنت رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 262).
منذر اکبرلغتنامه دهخدامنذر اکبر. [م ُ ذِ رِ اَ ب َ ] (اِخ ) منذربن حارث بن جبله ، از ملوک بنی جفنه یا غسانیان است که بعد از پدر خود به سلطنت پرداخت و پس از وی نعمان به فرمانروایی رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 262). رومیها بدو
منذرلغتنامه دهخدامنذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن الجارودبن عمروبن حبیش العبدی (1-61 هَ . ق .) امیر و از بخشندگان بزرگ بود. در عهد رسول اکرم (ص ) متولدشد و در جنگ جمل همراه علی (ع ) بود و علی (ع ) او رابه فرمانروایی اصطخر گماشت ،
منذرلغتنامه دهخدامنذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن سعید، مکنی به ابوالحکم (302-349 هَ . ق .). قاضی و از ادبای اندلس بود. از آثار اوست : احکام القرآن و الناسخ و المنسوخ . او را خطبه ها و رسائل بلیغ و شعر است . (از اعلام زرکلی ج <spa