منذرلغتنامه دهخدامنذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن الجارودبن عمروبن حبیش العبدی (1-61 هَ . ق .) امیر و از بخشندگان بزرگ بود. در عهد رسول اکرم (ص ) متولدشد و در جنگ جمل همراه علی (ع ) بود و علی (ع ) او رابه فرمانروایی اصطخر گماشت ،
منذرلغتنامه دهخدامنذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن سعید، مکنی به ابوالحکم (302-349 هَ . ق .). قاضی و از ادبای اندلس بود. از آثار اوست : احکام القرآن و الناسخ و المنسوخ . او را خطبه ها و رسائل بلیغ و شعر است . (از اعلام زرکلی ج <spa
منذرلغتنامه دهخدامنذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ملقب به المنصور اولین از امرای تجیبی سرقسطه (410-414 هَ . ق .). (یادداشت مرحوم دهخدا).
منذرلغتنامه دهخدامنذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) یکی از اسماء پیغمبر ما (ص ) که آن حضرت نیز کفار را از عذاب دوزخ می ترسانیدند. (غیاث ) (آنندراج ).
منذرلغتنامه دهخدامنذر. [ م ُ ذِ ] (ع ص ) بیم کننده . (دهار) (مهذب الاسماء). ترساننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). آگاه سازنده و پنددهنده و آنکه می ترساند. (ناظم الاطباء). بیم دهنده . مقابل مبشر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و عجبوا ان جأهم منذر منهم و قال الکافرون
مندرلغتنامه دهخدامندر. [ م َ دَ ] (ع مص ) صاف کردن و مسطح کردن زمین بوسیله ٔ غلطک . (از دزی ج 2 ص 618).
مندرلغتنامه دهخدامندر. [ م ُ دِ ] (ع ص ) افکننده . (آنندراج ). آنکه می افکند چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || از شمار افکننده . (آنندراج ). آنکه از شمار می افکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به شمشیر افکننده دست کسی را. (آنندراج ) (از
منیدرلغتنامه دهخدامنیدر. [ م َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کهنه که در بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع است و 513 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
مُنذِرٌفرهنگ واژگان قرآنبيم دهنده (از انذار به معني خبر دادن از چيزي است که در آن تخويف(ترساندن) باشد ، همچنانکه تبشير به معناي اخبار از چيزي است که در آن مسرت باشد . ويا انذار به معناي اعلام خطر است )
منذراتلغتنامه دهخدامنذرات . [ م ُ ذِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منذرة. بیم کنندگان . (یادداشت مرحوم دهخدا). || نامی است که مسلمانان بر حالاتی داده اند که گویند واقع می شد و ایرانیان بدان تشائم می کردند بر زوال ملک خویش مقارن ولادت رسول (ص ) و پس از آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یعقوبی
منذر اصغرلغتنامه دهخدامنذر اصغر. [ م ُ ذِ رِ اَ غ َ ] (اِخ ) از ملوک بنی جفنه یا غسانیان است که سیزده سال بعد از نعمان فرمانروایی کرد و پس از وی برادرش جبله به سلطنت رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 262).
منذر اکبرلغتنامه دهخدامنذر اکبر. [م ُ ذِ رِ اَ ب َ ] (اِخ ) منذربن حارث بن جبله ، از ملوک بنی جفنه یا غسانیان است که بعد از پدر خود به سلطنت پرداخت و پس از وی نعمان به فرمانروایی رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 262). رومیها بدو
ام منذرلغتنامه دهخداام منذر. [ اُم ْ م ِ م ُ ذِ ] (ع اِ مرکب ) اسب مادیان . (از المرصع) (از مهذب الاسماء). در مهذب الاسماء با الف و لام ، ام المنذر است .در اقرب الموارد ابوالمُنْذِر به معنی خروس آمده .
مناذرلغتنامه دهخدامناذر. [ م َ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُنذِر، به معنی ترساننده . (آنندراج ). رجوع به منذر شود.
محمدلغتنامه دهخدامحمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن منذر. رجوع به ابن منذر محمدبن ابراهیم نیشابوری شود.
جدیللغتنامه دهخداجدیل . [ ج َ ] (اِخ ) نام فحل نعمان بن منذر است . (منتهی الارب ). شتر گشنی است از برای نعمان بن منذر. (از شرح قاموس ). جدیل و شدقم ، دو فحل است از شتر مر نعمان بن منذر را که به آنها مثل زنند. (از اقرب الموارد).
منذر اصغرلغتنامه دهخدامنذر اصغر. [ م ُ ذِ رِ اَ غ َ ] (اِخ ) از ملوک بنی جفنه یا غسانیان است که سیزده سال بعد از نعمان فرمانروایی کرد و پس از وی برادرش جبله به سلطنت رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 262).
منذر اکبرلغتنامه دهخدامنذر اکبر. [م ُ ذِ رِ اَ ب َ ] (اِخ ) منذربن حارث بن جبله ، از ملوک بنی جفنه یا غسانیان است که بعد از پدر خود به سلطنت پرداخت و پس از وی نعمان به فرمانروایی رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 262). رومیها بدو
منذراتلغتنامه دهخدامنذرات . [ م ُ ذِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ منذرة. بیم کنندگان . (یادداشت مرحوم دهخدا). || نامی است که مسلمانان بر حالاتی داده اند که گویند واقع می شد و ایرانیان بدان تشائم می کردند بر زوال ملک خویش مقارن ولادت رسول (ص ) و پس از آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یعقوبی
ابوالمنذرلغتنامه دهخداابوالمنذر. [ اَ بُل ْ م ُ ذِ ] (اِخ ) یزیدبن عامر. رجوع به ابوالمنذر انصاری شود.
ابوالمنذرلغتنامه دهخداابوالمنذر. [ اَ بُل ْ م ُ ذِ ] (اِخ ) سیدالقرّاء خزرجی ّالأنصاری . رجوع به سیدالقراء خزرجی انصاری شود.
ام منذرلغتنامه دهخداام منذر. [ اُم ْ م ِ م ُ ذِ ] (ع اِ مرکب ) اسب مادیان . (از المرصع) (از مهذب الاسماء). در مهذب الاسماء با الف و لام ، ام المنذر است .در اقرب الموارد ابوالمُنْذِر به معنی خروس آمده .